✿ کپشن خاص ✿
به که پیغام دهم ؟
به شباهنگ ، که شب مانده به راه ؟
یا به انبوه کلاغان سیاه ؟
به که پیغام دهم ؟
به پرستو که سفر می کند از سردی فصل ؟
یا به مرغان نوک چیده ی مرداب گناه ؟
به که پیغام دهم ؟
دست من ، دست تو را میطلبد
چشم من ، رد تو را میجوید
لب من ، نام تو را میخواند
پای من ، راه تو را می پوید
به که پیغام دهم ؟
بی تو از خویش ، تنفر دارم
دل من باز ، تو را میخواهد
به که پیغام دهم ؟
به که پیغام دهم ؟
#شکیبایی_لنگرود
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی شباهنگ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✨
تأسف نخور
از سوختن
و نور بخشیدن
یا شباهنگام
فروریختن
در خویشتن
این راز تولد
کهکشان هاست
#تایلر_کنت_وایت
شبتون آروم
پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
و دل ، لرزان ، هراسان ، چهره پر بیم
به گور سرد وحشت زا نظر دوخت
شرار حرص آتش زد به جانش
طمع در خاطرش صد شعله افروخت
به هر لوح و به هر سنگ و به هر گور
زده تاریکی و اندوه شب ، رنگ
نه غوغایی ، به جز نجوای ارواح
نه آوایی ، مگر بانگ شباهنگ
به نرمی زیر لب تکرار می کرد
سخن های عجیب مرده شو را
که : با این مرده ، دندان طلا هست
نمایان بود چون می شستم او را
فروغ چند دندان طلا را
به چشم خویش دیدم در دهانش
ولی ، آوخ ! به چنگ من نیفتاد
که اندیشیدم از خشم کسانش
کنون او بود و گنج خفته در گور
به کام پیکر بی جان سردی
به چنگ افتد اگر این گنج ، ناچار
تواند بود درمان بهر دردی
به دست آرد گر این زر ، می تواند
که سیمی در بهای او ستاند
وزان پس کودک بیمار خود را
پزشکی آرد و دارو ستاند
چه حاصل زین زر افتاده در گور
که کس کام دل از وی بر نگیرد ؟
زر اینجا باشد و بیماری آنجا
به بی درمانی و سختی بمیرد ؟
کلنگ گور کن بر گور بنشست
سکوت شب چو دیواری فرو ریخت
به جانش چنگ زد بیمی روانکاه
عرق از چهرهٔ بی رنگ او ریخت
ولی با آن همه آشفته حالی
کلنگی می زد از پشت کلنگی
دگر این ، او نبود و حرص او بود
که می کاوید شب در گور تنگی
شراری جست از چشم حریصش
چو آن کالای مدفون شد نمودار
دلش با ضربه های تند می زد
به شوق دیدن زر در شب تار
دگر این او نبود و حرص او بود
که شعف و ترس را پست و زبون کرد
کفن را پاره کرد انگشت خشکش
به بی رحمی سری از آن برون کرد
سری کاندر دهان خشک و سردش
طلای ناب بود ... آری طلا بود
طلایی کز پیش جان عرضه می کرد
اگر همراه با صدها بلا بود
دگر این او نبود و حرص او بود
که کام مرده را ونسرد ، وا کرد
وزان فک کثیف نفرت انگیز
طلا را با همه سختی جدا کرد
سحرگاهان به زرگر عرضه اش کرد
که : بنگر چیست این کالا ، بهایش؟
محک زد زرگر و بی اعتنا گفت
طلا رنگ است و پنداری طلایش
{طلا رنگ است - سیمین بهبانی}
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو
ماه خندید به من
چشم آن اختر کوچک
به درخشش وا شد...
در دلم غوغا شد...
چه شباهنگ قشنگی شده است
دل من می لرزد
اشک ها می غلتد
و
در این جشن خدایی
که شرابش شور است
مژه ام می رقصد...
آسمان
رقص مژگان مرا
به تماشا شده است.
دو دستت را پناهم کن، تو را من دوست می دارم
نگاهت را نثارم کن، که چشمت را خریدارم
زبانم قاصد حرف و چشانم صد سخن دارد
تو با آن چشم زیبایت به من گفتی که می مانی
به من گفتی که عشقت را درون لاله می کاری
ولی افسوس ای جانا!
تو در عرشی و من بر فرش
که را پاک خوشبختی، میان آسمان گم گشت!
شباهنگام که عکست را به روی آب میبینم
تو، گوی آرزویم را، به روی آب میبینم
من آن یعقوب کنعانم، به بویت مست و شیدایم
تو را ای یوسف خوبم! همیشه چشم در راهم ...
هوايم داشت رفته رفته
خراب تر مي شد ..
و اشک در چشمانم
بيشتر بيشتر ..
به گمانم شباهنگام
چيزي شبيه به تو
درونم
شروع به باريدن کرده بود ..