خواب شعبده باز ماهری است،
اندازه ی اشیاء و فاصله میان آنها را تغییر می دهد،
آدم های کنار هم خوابیده را از هم جدا می کند و آنهایی را که از هم دورند کنار هم قرار می دهد ...
"ژوزه ساراماگو"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی شعبده
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
عجیب نیست
در آوردن خرگوش یا کبوتر از کلاه یک شعبده باز
وقتی تو...
بهار را از لای موهایت بیرون می آوری
ﻣﻦ ﺩﺭﺷﻌﺒﺪﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭﯼ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ
ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺮﺍﺕ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻥ
ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﺍﺳﺖ!!!
چارلی چاپلین
دنیا پر از تباهی است،
نه به خاطر وجود آدمهای بد،
بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب.
وقتی برنامه های شعبده بازی رو نگاه میکنم متوجه نکته خوبی میشم:
مردم برای کسی دست میزنن که گیجشون میکنه،
نه آگاهشون!!!
#ناپلئون_بناپارت
شعبده یعنی تو !
که چشم برنمیدارمو گم میشوی ...
بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم!
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دستهایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
یا گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم !
از : مهدیه لطیفی
راﻫﻨﻤﺎﯼ ﻣﺸﺎﻏﻞ ﺩﺭﺍﯾﺮﺍﻥ :
ﻗﺼﺎﺏ: ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﭼﺎﻗﻮﮐﺶ
ﮐﺎﺭﮔﺮ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺣﻤﺍﻝ
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺧﺪﻣﺎﺕ ﯾﺎ ﮐﺎﻻ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺩﻻﻝ
ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭ: ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺗﻨﻪ ﻟﺶ
ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻥ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺩﺯﺩ
ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻋﻤﻠﻪ
ﭘﺰﺷﮏ: ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻗﺎﺗﻞ
ﻃﻨﺰ ﭘﺮﺩﺍﺯ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺩﻟﻘﮏ
ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻣﻄﺮﺏ
ﺷﻌﺒﺪﻩ ﺑﺎﺯ : ﻣﺮﺩﻳﻜﻪ ﺣﻘﻪ ﺑﺎﺯ
ﺷﺎﻋﺮ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺑﯿﻌﺎﺭ
ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺑﯿﮑﺎﺭ
ﻓﯿﻠﺴﻮﻑ: ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺧﻞ
ﺳﺨﻨﻮﺭ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻭﺭﺍﺝ
ﻣﻨﺘﻘﺪ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻋﻘﺪﻩ ﺍﻱ
. شوهر مظلوم :
«همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد»
موقـع بحث هوو لیک هیاهـــــو می کرد!
بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید
نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!
وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم
زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد
طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم-
معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد
بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب
داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!
آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد
باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد
فیش دریافتــــــــــی بنده از او مخفی بود
زن همکـــــار ولی دست مـــــرا رو می کرد
دخل یکمـــــــــاه مرا می زد و ظرف یکروز
خـــرج مانیکــــــــور و میزامپلی مو می کرد
گـــــر نمی دادم بــــــا اشک سر مژگانش
آب می زد بــــــــــه ته جیبم و جارو می کرد
هر زنی غیر خودش عنتــــر و اکبیری بود
شخص «جینا...» را تشبیه به «...لولو» می کرد!
مثل آن کارتـــــون از لطف مداد جـــــــادو
بوالعجب شعبده ای بــا چش و ابرو می کرد
دکتر تغذیه ای داشت که ماهی صد چوق
می گرفت از مــــن و تقدیم به یارو می کرد
صد گرم چونکه بر آن اسکلت افزون می شد
عصبی می شد و لعنت بـــه ترازو می کرد
عاقبت هیکل پنجــــــاه و سه کیلویی را
خون دل خورده و پنجــاه و دو کیلو می کرد
حسرت زندگی خواهــــر خود را می خورد
کاو بــــه مچ - تـــا سرآرنج- النگو می کرد
نظـــــــــــر مادرش از هر نظری حجت بود
هر چــــــــه می کرد فقط با نظر او می کرد
بر خلافش اگـــــر آن دم نظری می دادم
لنگــــــه ی کفش نثــــار من هالو می کرد
کاشکی دست بزن داشتم امــا چه کنم
که خدا قسمت او شوهـــــر مظلومی کرد!
آقا!
برای من یک قهوه ی تلخ لطفا!!!
میدانید،اتفاق شیرینی افتاده
من اما،در اضطراب رخداد یک اشتباه دوباره،دلشوره دارم..
آقا!
دراین حوالی تردید بیداد میکند....تردید آقا
بر سردر کافه تان حک کنید
به روزگاری که عشق به شکوهمندی لحظه واپسین یک شعبده بود!...