- برخیز
و صبحِ مردمِ یک شهرِ خسته را ،
با چشم هایِ
روشنِ شعرت به خیر کن.
#علیرضا_حاجی_بابایی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی شعرت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
باید هر روز عاشق ترت باشم
که تو هر شب معشوق ترم باشی
که من از شب های با تو روزترم
که من از با تو هر روزترم
که من از خودم باتوترم
که با تو شعرترم
ترانه ترم
تو بی گمان
هر روزترین معشوق منی
باید هر روز عاشق ترت باشم
كه تو هر شب معشوق ترم باشی
كه من از شب های با تو روزترم
كه من از با تو هر روزترم
كه من از خودم باتوترم
كه با تو شعرترم
ترانه ترم
تو بی گمان
هر روزترین معشوق منی
شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟
خودت را اینهمه دلتنگ معنا کرده ای هرگز؟
دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟
دوباره کفشهای ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟
پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن
خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟
شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟
خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده ای هرگز؟
خوشآمد گفته ای با ذوق و لرزیده دلت از شوق؟
بفرمـــا تو و هی این پا و آن پا کرده ای هرگز؟
اتاقی دنج ِ تنهایی، چه خوشحالم که اینجایی
میان ِ گریه هایت جشن برپا کرده ای هرگز؟
تو هم مثل ِ منی انگار، تنها همدمت دیوار
گله از بی وفایی های ِ دنیا کرده ای هرگز؟
شماره داده ای وقت ِ خداحافظ ؟ به زیر لب :
" بیا از این طرفها باز " نجوا کرده ای هرگز؟
به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را
تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟
کنار ِ صندلی ِ خالی و یک زیر سیگاری
دو فنجان چای ِ یخ کرده تماشا کرده ای هرگز؟
شب است و باز باران پشت ِ شیشه ساز رفتن زد
خودت را بدرقه تا صبح ِ فردا کرده ای هرگز؟
یک جفت چشم سیاه
یک جفت چشم آسمانی
خیلی ها برای اینها شعر مینویسند
اما تو
صاحب آن چشم های قهوه ای ساده هستی
که شعرت را
تنها من میدانم...
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت
.
بیخیال قایق ....
.
یا که میگفتی ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، در جوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است
یک جفت چشم سیاه...
یک جفت چشم آسمانی...
یک جفت چشم سبز...
خیلی ها برای این ها شعر مینویسند
اما "تو"...
صاحب آن چشم های قهوه ای ساده هستی
که شعرت را
تنها "من" میدانم...
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل های جهان را گفته
شعر را میفهمد ..
مادرم قافیهی لبخند است
وزنِ احساس
ردیفِ بودن
مادرم مثنوی معنوی است
حافظ و سعدی و خیام و نظامی ...
اصلاً
مادرم شعرترین منزوی است ..
من رباعی هستم
خواهرانم غزلاند
پدرم شعر سپید
خانهی ما شب شعر
صبح، بیدل داریم
با کمی نان و پنیر
ظهر، سهراب و عطر ریحان
شب، رهی یا قیصر
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزلهای جهان را گفته
دفتر شعرش : آب
ناشرش : آیینه
و محل توزیع : خانهی کوچک ما ...
{ رضا احسان پور }