ﻣــــﺮﺍ ڪہ ﻣﮯﺷﻨﺎﺳﮯ
ﺧﻮﺩﻣﻢ
ﮐﺴﮯ ﺷﺒﻴــﻪ ﻫﻴـــﭽڪﺲ
ﮐﻤﮯ ﮐﻪ ﻻﺑﻪ ﻻﮮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﮕﺮﺩﮮ
ﭘﻴﺪﺍﻳﻢ ﻣﮯﮐﻨﮯ
ﺷﺒــﻴﻪ ﭘﺴــــــــــﺖ ﻫﺎﻳﻢ ﻫﺴﺘـﻢ
ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎڹ
ﺻﺒﻮﺭ ﮐﻤﮯ ﻫﻢ ﺑﻬـﺎﻧﻪ ﮔﻴـﺮ
ﺍﮔـﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻴﺎبی
ﺍﺯ ﺷﻠﻮﻏــﮯﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬــﺎﻳﮯ ﻧﺰﺩﻳـﮏ
دلٺنگی ام را جار نمےزنم
ناراحٺے ام را نشان نمےدهم
دلم کہ مےشکند
سڪوٺ ڪنم
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی شلوغ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
به آسمان نگاه کن...
روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍهد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍنش ﺣﺮﻑ ﺑﺰند...
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰند ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمیشود. ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس 10 ﺩﻻﺭی به پایین میاندازد ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ کند. ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭا ﺑﺮمیدارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ میگذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند مشغول کارش میشود. ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻔﺮستد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند پول را در جیبش میگذارد!!!
ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭا میاندازد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ برخورد میکند. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮش را ﺑﻠﻨﺪ میکند ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ میکند ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ کارش را به او میگوید..!!
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ میفرستد ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﭙﺎﺱﮔزﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮمان میافتد ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﯾﻢ. بنابراین هر ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﭙﺎﺱ گزاﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ.
آنان که درونی آرام ندارند
اطراف خود را
شلوغ می کنند!
دیدی چقدر
آن خانه
پر از مجمسه و
چیزهای لوکس بود!
می گویند پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود .
همه ی اوضاع را به هم ریخته بود .
وقتی پدر وارد شد .مادر شکایت او را به پدرش کرد .
پدر که خستگی داشت . شلاق را برداشت .
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی ریخت است
همه ی در ها هم که بسته است
همین که پدر شلاق را بالا برد
پسر دید کجا فرار کند ؟
راه فراری ندارد ..!
خودش را به سینه ی پدر چسباند .
شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد ...
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی ریخت است
به سوی خدا فرار کنید ...
"میرزا اسماعیل دولابی"
دست هایت را می گیرم
و باهم
به شلوغترین جایی که می شناسم می رویم
میان اینهمه آدم،
که هیچکدام
روزشان را با بوسه آغاز نکرده اند
در آغوش می گیرمت
می بوسمت...
خدا را چه دیدی
شاید دیوانگی مان مسری باشد..!
صحبتمان که تمام شد از کنار آتش رفتم..
و او هرگز نه به انتظار برگشتنم بود
و نه خواستار رفتنم
به سبک خاصِ خودش جذاب بود..
از آن مدل دخترهایی که با وجود تمام مشکلات و اندام نحیفش، با نفسی عمیق پمپاژی از اعتماد به نفس را ذخیره میکرد تا حرفهایش را بزند
جالب بود.. هیچگاه ارتباط چشمیاش با من کامل نمیشد، انگار دائم از پشت دیوار با شخصی که تنها صدایش را میشنیدم سخن میگفتم
میان شلوغیها و آدمهایی که درگیر روزمرگی و تباهی زندگی خویش بودن.. هم صحبتی مثل او حتی برای آدمی مثل من نعمت بود
شاید بعد از آن هرگز همدیگر را ملاقات نکنیم.. هرچند که به دنبال همدیگر هم نخواهیم گشت
و من برای اولین بار کیفیت یک مکالمهی بدون هدف و برنامهریزی.. با کسی که شناختی از او ندارم را لمس کردم
و در آخر هم فراموش کردم خداحافظی کنم.. چه کسی اهمیت میدهد؟
در نهایت ممکنست او نیز چون من، در صفحهی مجازی خویش که نمیدانم دارد یا نه! اینچنین بنویسد :
صحبتمان که تمام شد از کنار آتش رفت.. و او هرگز نه به رفتن مایل بود
و نه به ماندن
به سبک خاصِ خودش تنها بود..
موضوع انشاء:
يلداى خود را چگونه گذرانديد؟
با سلام خدمت آموزگار خوب و دوستان عزيزم
ديشب يلدا به ما خيلى خوش گذشت .دور هم بوديم و تا تونستيم خورديم و خنديديم ،فال هم گرفتيم. البته پدرم ميگفت شايعه شده كه هندوانه ها را یه كسايى ارزون خريدن و انبار كردن كه گرون بفروشن،به همين دليل من نخريدم تا با مفاسد اقتصادى مبارزه كنم.
مادرم هم گفت: خوب كارى كردى و به من گفت عكس يك هندوانه بكش بگذاريم تو سفره يلدا، منم كشيدم خوشگل شد. مامان گفت: تو روزنامه خوندم كه دونه هاى انار دل درد مياره، براى همين نخريدم.
مادر من خيلى به سلامتى خانواده اهميت ميدهد. خواهرم عكس يه انار رو از تو روزنامه كند گذاشت تو سفره، يه انار بزرگ که دونه هاش سياه بود.
مامان گفت: شب نميشه آجيل خورد سر دلتون سنگين ميشه و خوابهاى بد ميبينيد براى همين فقط نخود چى و كشمش خريدم كه خيلى هم خاصيت دارد .مادرم خيلى مهربان است.
مادرم گفت: رفتم ميوه فروشى كه ميوه بخرم خيلى شلوغ بود منصرف شدم .مامان پرتقال و سيبى رو كه داشتيم مثل گل درست كرده بود و توى بشقاب چيده بود خيلى قشنگ شده بود دلمون نميامد بخوريم ولى مامان گفت: بخورين كه نمونه ميكروب ميگيره، مامانم خيلى با سليقه هست.
بابا آخر شب فال حافظ گرفت،
همش يادم نيست ولى اولش ميگفت:
مژده اى دل كه مسيحا نفسى ميايد.
خلاصه يلداى خوبى بود ،چون ما دل درد نگرفتيم، خوابهاى بد هم نديديم، تازه با مفاسد اقتصادى هم مبارزه كرديم .
اين بود انشاى من اميدوارم خوشتان آمده باشد.
معلم گفت: آفرين دخترم خوب بود اينم يه نمره ۲۰
دانش آموزى از ته كلاس گفت: خانم اجازه سرما خوردين؟ معلم گفت:
چطور ؟ شاگرد گفت آخه خانم اجازه... از چشمتون داره اشك مياد.
معلم گفت: آره يادم نبود كه سرما خوردم...
حواسمان باشد
امپاتی (empathy) چیست؟
"امپاتی" به معنی خود را به جای دیگران قرار دادن است. مادری کودکش را به گردش می برد. او خیلی خوشحال است اما کودک زار زار گریه می کند.
مادر ابتدا دلیل گریه کودک را نمی فهمد اما وقتی خود را جای کودک می گذارد و از دید کودک به جهان می نگرد، تازه متوجه می شود کودک فقط پاهای آدمها را می بیند، و در این شلوغی چیز دیگری نمی بیند. از این پایین دنیا خیلی خسته کننده است.
هرچه توانایی امپاتی در شما افزایش پیدا کند، ارتباطهای صمیمانه تری با دیگران خواهید داشت.
پژوهشگران معتقدند که امپاتی می تواند تا حد زیادی مشکلات خانوادگی را که عموما از عدم درک متقابل ناشی می شود، حل و فصل کند.
اگر پدر و یا مادر هستید خودتان را جای فرزندتان بگذارید ، آیا چنین والدینی را دوست دارید؟ خودتان را جای همسر، معلم، شاگرد، فروشنده، خریدار و یا دوستتان بگذارید.
آیا طرف مقابلتان را دوست دارید؟
"توانایی امپاتی را تمرین کنید و در خود افزایش دهید."
دکتر جیمز اِنس مینگر
اين روزها
بي حواس ترين زن دنيا منم
كه در گذر از ميان مردم شهر
با هر عطري به ياد تو
مست مي شوم
و در چهار خانه ي
هر پيراهني شبيه تو
بيتوته مي كنم
اين روزها
هستي وُ نيستي
و ميان بي حواسي هاي معلقم
قدم مي زني
تو را مي گردم
در ميان تمام كساني كه شبيه تو نيستند
و سراغ تو را
از شلوغ ترين خيابان هاي شهر مي گيرم
نيستي كه نيستي
و من
بي حواس ترين زن دنيا
كه هر چه مي كنم
حواسم از تو
پرت نمي شود كه نمي شود
به آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید دوستت دارم
بگویید در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاه تر از عمر شکوفه هاست
شما بگویید ، حتی اگر نشنوند . . .