ولی «امید» شمشیر دولبهست،
همونقدر که زندگی میده همونقد
هم کشندهست...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی شمشیر
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
داد
شمشیری به دستِ عشق و
گفت :
هر چه بینی
غیر من گردن بزن ..
اندر آب انداز الا نوح را
هر که باشد
خوب وزشت
و مرد و زن...
"مولانا "
هیچ میدانی که رعد برق چیست؟
برق شمشیر اباالفضل العباس است.
به فرق نازنینش کی اثر میکرد
شمشیر
به گمانم ابن ملجم وقت ضربت
یا علی گفت
با تسلیت ایام شهادت
مولای متقیان .
در مناجات شبانه شبهای قدر
التماس دعا داریم
:)....️
. .
- هر صبح یک آدمِ دیگر
در من جان می گیرد ...
و به دوست داشتنِ تو ادامه می دهد ...
#سیاوش_شمشیری
Kill me with a sword,
But never with your smile.
با شمشیر منو بکُش،
ولی با لبخندت نه!
- | #مختصرمفید
✿ کپشن خاص ✿
کسی چه میداند؛
شاید همزمان
که بلند بلند میخندیم
و از گوشه ی چشم هایمان
یکی دو قطره اشک
که جاری نشده خشک می شود؛
یکی از درونمان دارد
بیصدا گریه می کند
من !
به اشک شوق آدم ها مشکوکم!
#سیاوش_شمشیری
عباس جان!
کنار حسینم بمان و بس
یعنی که بیقرار حسینم بمان و بس
قربان قدّ و قامت حیدر تبار تو
شمشیر ذوالفقار حسینم بمان و بس
جان و دلم!
تو ماه بنی هاشمی ولی
همواره در مدار حسینم بمان و بس
ام البنین فدای تو،
در فتنه های سخت
مردانه جان نثار حسینم بمان و بس
مادر..!
به فکر هیچ کسی غیر او مباش
تنها در انحصار حسینم بمان و بس ...
سالروز وفات مادر بزرگوار قمر بنی هاشم، حضرت امّ البنین(علیها السّلام) تسلیت باد.
جنگجویی از استادش پرسید :
بهترین شمشیرزَن کیست ؟
استادش پاسخ داد : به دشت کنار صومعه برو.
سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین کن.
شاگرد گفت :
اما چرا باید این کار را بکنم؟
سنگ پاسخ نمی دهد !!!
استاد گفت خوب با شمشیرت به آن حمله کن.
شاگرد پاسخ داد :
این کار را هم نمی کنم.
شمشیرم می شکند و اگر با دست هایم به آن حمله کنم ، انگشتانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارند. من این را نپرسیدم.
پرسیدم بهترین شمشیرزن کیست ؟
استاد پاسخ داد :
بهترین شمشیرزن به آن سنگ می ماند ، بی آن که شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد نشان می دهد که هیچکس نمی تواند بر او غلبه کند...
آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد.
حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده،
نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود دادهای، زندگییات بهتر نشده.
آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.
سرانجام بعد از سکوتی پُر معنا
اینگونه پاسخ داد :
در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم.
میدانی چه طور این کار را میکنم؟
اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد.
باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست یابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:
گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک میاندازد. میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آنوقت است که آنرا به میان انبوه زبالههای کارگاه میاندازم.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
میدانم که در آتش رنج فرو میروم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است :
«خدای من، از آنچه برای من خواسته ای صرفنظر نکن تا شکلی را که میخواهی ، به خود بگیرم. به هر روشی که میپسندی ادامه بده ؛ هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز، هرگز مرا به کوه زبالههای فولادهای بی فایده پرتاب نکن»