تمامِ حجم قفس را شناختیم، بس است بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم...
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی شناختیم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
کاش میشد هرکس را که میشناسم برای ابد از سرراهم برداشته میشدند و وارد دنیایی تازه با آدمهایی که همدیگر را نمیشناختیم میشدم.
چقدر این چند سال برای آدمهایی که نمیشناختیم، اشک ریختیم.
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم
"بابا ورژن عید" چیست ؟
.
.
.
چیز خاصی نیست بابای منه بعد از ادیت سر و صورت...
وقتی از آرایشگاه اومد نیم ساعت هنگ بودیم تا دوباره شناختیمش
هیچ دیگه واسه عید آپدیت شده بود آیکونش تغییر کرد ^_^
من و خرازی
شب اومد سنگر ما. نمیشناختیمش، گفتیم پتو نیست. گفت اشکال نداره، همونجا یه برزنت کشید رو خودش و خوابید. صبح موقع نماز که فرمانده گردان تعارفش کرد پیشنماز بایسته، همگی شرمنده شدیم..
سلام دوستان.....
امروز میخوام بدون حاشیه یه حرفی رو یاد اوری کنم....
از اون موقعی که یک جمله ای شدین چند بار از اقا پوریا تشکر کردیم....
من خودمو میگم
غیر از اینه همش گلایه کردم که چرا پست هام درج نمیشه...
اما امروز اومدم یه چیز دیگه بگم
اقا پوریا ازت ممنونم
که منو با دوستای گل و عزیزی از جمله
ANISA
ɱҽɾʂαɳα
و...
اشنا کردی شاید اگه اینجا نبود ما هرگز یکدیگر رو نمیشناختیم....
لطفا این پست رو درج کنید.