دو نفر
یا چند نفر نبودیم
یک نفر بودیم که در دست دادن شریک بودیم
در از دست دادن
در اندوه
پرسیدند : خوبی ؟
وَ گفتم خوب نیست ..
خوب نیست که حالم را بپرسند
ما دو نفر نبودیم
آن که در میانه ی زندگی و اندوه می ایستد
در تاریکیِ صندلی ها به تماشا نشسته
پیدا نیست
نمی تواند بنشیند
نمی تواند آرنج بر دسته ی صندلی بگذارد
تنهاست
و قرار نیست پایش به سِن نزدیک شود
پرسیدند : خوبه ؟
وَ تماشاگران به شنُفتن لَم داده بودند
به صدایی که خسته می گوید : خوب نیست ، نه !