✿ کپشن خاص ✿
این منصفانه نیست،
که من پیر شده باشم و تو هنوز در خیالم؛
درست مثل آن موقع که ترکم کردی
زیبا و جوان مانده باشی..
مردم شهر باورشان نمیشود
که روزی تـو،
معشوقم بوده باشی..
#مانی_دانته
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی شوقم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
مست عشقم
مست شوقم
مست دوست
مست معشوقی
که عالم مست اوست
از
سالی که تو
معشوقم شدی؛
مهمترین صفحات...
در کتاب عشق معاصر ، رقم خورد
صفحات کتاب عشق ،
قبل از این سفید بودند
و بعد از این نیز سفید
خواهند ماند...
" نزار قبانی "
از
سالی كه تو
معشوقم شدی؛
مهمترين صفحات...
در كتاب عشق معاصر ، رقم خورد
صفحات کتاب عشق ،
قبل از اين سفيد بودند
و بعد از اين نيز سفيد
خواهند ماند...
" نزار قبانی "
خدایا من از تو معجزه میخواهم
معجزه ای بزرگ در حد خدا بودنت ...
تو خود بهتر میدانی
معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند
نا امید نیستم فقط دلتنگم .....
سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است.
استاد شهریار در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدايا خاطرات سرکش يک عمر شيدايي
گرفته در دماغي خسته چون خوابي پريشانم
خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
خدايا اين شب آويزان چه مي خواهند از جانم
پريشان يادگاريهاي بر بادند و مي پيچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
خزان هم با سرود برگ ريزان عالمي دارد
چه جاي من که از سردي و خاموشي ز مستانم
سه تار مطرب شوقم گسسته سيم جانسوزم
شبان وادي عشقم شکسته ناي نالانم
نه جامي کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودي کو برآيد از سر شوريده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وي
به اشک توبه خوش کردم که مي بارد به دامانم
گره شد در گلويم ناله جاي سيم هم خالي
که من واخواندن اين پنجه پيچيده نتوانم
کجا يار و دياري ماند از بي مهري ايام
که تا آهي برد سوز و گداز من به يارانم
سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب پائيز تبريز است در باغ گلستانم
گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازي
من از بازي اين چرخ فلک سر در گريبانم
به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بي حاصل
به چرخ افتاده و گوئي در آفاقست جولانم
چه دريايي چه طوفاني که من در پيچ و تاب آن
به زورقهاي صاحب کشته سرگشته مي مانم
ازين شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگين
چه مي گويم نمي فهمم چه مي خواهم نمي دانم
به اشک من گل و گلزار شعر فارسي خندان
من شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم
کجا تا گويدم برچين و تا کي گويدم برخيز
به خوان اشک چشم و خون دل عمريست مهمانم
فلک گو با من اين نامردي و نامردمي بس کن
که من سلطان عشق و شهريار شعر ايرانم
آدمها ترک کردن را دوست دارند سرشان را باافتخار بالا میگیرند و میگویند:
ترک کردم(سیگار را ، نت را ، خانه را ، دوستانم را ، معشوقم را)
اما هیچ کس ترک شدن را دوست ندارد..... و با همه ی غمِ وجودشان
میگویند : ترکم کردن! میبینید؟ ما همان آدمهایی هستیم که ترک میکنیم
اما وقتی کسی ترکمان میکند جوری که انگار دنیا به آخر رسیده باشد
بغض گلویمان را خفه می کند!!!!!
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است..
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است...