هر كه را خلق وخویِ فراخ ديدی، و رویِ گشاده
و فراخِ حوصله، كه دعای خير همه عالم كند،
كه از سخن او ترا گشادِ دل حاصل شود و اين عالم و تنگی او، بر تو فراموش شود؛
آن فرشته است و بهشتی...
و آنكه اندر او و اندر سخن او قبضی می بينی
و تنگی و سردی،
كه از سخن او چنان سرد می شوی كه از سخن آن كس گرم شده بودی؛
آن شيطان است و دوزخی.
اكنون هر كه بر اين سِرّ واقف شود به صد هزار شيخی التفات نكند...
"شمس تبريزی"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی شيطان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت.
در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله ای افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه، اى پير، من شيطان هستم.
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم.
براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم.
براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!
ﻣﺘﻦ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎﻯ ﺷﻴﻄﺎﻥ :
ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﺘﻌﺎﻝ
ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻓﺮﻳﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺣﻘﻴﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﻀﻰ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﺠﺎﻧﺐ ﺳﺒﻘﺖ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﻯ ﻧﻤﺎﻳﻢ. ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻴﻢ ﺁﻥ ﻣﻴﺮﻭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﺭﺩﻱ ﺍﻳﻨﺠﺎﻧﺐ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﻳﺐ ﺩﻫﻨﺪ، ﻟﺬﺍ ﺧﻮﺍﻫﺸﻤﻨﺪﻡ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎﻯ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ.
ﺑﺎ ﺗﺸﻜﺮ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺟﻴﻢ
����������
ميگن الان تقريبا 50 سالي ميش كه شيطان كلا بيكار نشست و وسوسه كردن رو گذاشت كنار
.
.
.
.
.
يك دفتر و خودكار گرفت دستش داره از انسان راهكار ياد ميگيره. ..
ازش هم پرسيدن كي برميگردي سر كار؟؟
گفت فلا ميخوام ادامه تحصيل بدم... -_-
بچه که بوديم تو مدرسه که ميخواستيم قرآن بخونيم فقط اعوذ بالله من الشيطان رجيمشو مثل عبدالباسط ميخونديم
بقيشو مثل حسین تهی ميخوندیم
مردي از اهل مصر خوشه انكوري نزد فرعون آورد و خواهش كرد تاآن را مرواريد سازد.فرعون آن را كرفت و به درون خانه خود رفت و در اين انديشه بود كه جطور خوشه انكور را ميتوان جواهر كرد؟در اين هنكام شيطان به خانه فرعون آمد و درب را كوبيد .فرعون صدا زد كيست؟
شيطان جواب داد خاك بر سر خدايي كه نمي داند در بشت درب خانه اش جه كسي است!شيطان داخل شد و خوشه انكور را از دست فرعون كرفت و اسمي از اسمهاي خداوند را بر آن خواند و آن خوشه جواهر شد!
و كفت :اي فرعون!انصاف بده من با اين فضل و كمال شايسته بندكي نبودم ولي تو با اين جهل و ناداني ادعاي خدايي ميكني؟
فرعون برسيد:جرا آدم را سجده نكردي و از دركاه قرب خدا رانده شدي؟
شيطان جواب داد زيرا ميدانستم كه صلب آدم كسي مثل تو عنصري بليد به وجود خواهد آمد!
باز شب ماند و من و اين عطش خانگی ام
باز هم ياد تـــــــو ماند و من و ديوانگی ام
اشک در دامنم آويخت کـــــه دريا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب ديدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
يک نفر مثل پـــــری يک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد
“آخــــــرش هم دل ديوانه نفهميد چه شد
يک شبه يک شبه ديوانه چشمان که شد”
تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
“آی تو، تو کـــــه فريب من و چشمان منی
تو که گندم، تو که حوا، تو که شيطان منی
تو که ويران من بی خبر از خود شده ای
تو که ديوانه ی ديوانه تر از خود شده ای”
در نگــــــــــــــاه تو که پيوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپيدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
دکتر محمد حسین بهرامیان
يازده نكته...
نكته۱- اگر به قدر ترسيدن از يك عقرب، از عِقاب خدا بترسيم، عالَم اصلاح مي شود.
نكته۲- تو براي خدا باش، خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود. مَن كانَ لله، كان الله لَه
نكته۳- سعي كنيد صفات خدايي در شما زنده شود؛ خداوند كريم است، شما هم كريم باشيد. رحيم است، رحيم باشيد. ستاّر است، ستار باشيد...
نكته۴- دل جاي خداست، صاحب اين خانه خداست. آن را اجاره ندهيد.
نكته۵- كار را فقط براي رضاي خدا انجام دهيد، نه براي ثواب يا ترس از جهنّم.
نكته۶- اگر انسان علاقه اي به غير خدا نداشته باشد، نفس و شيطان زورشان به او نمي رسد.
نكته۷- اگر كسي براي خدا كار كند، چشم دلش باز مي شود.
نكته۸ - اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نمي بينند شما مي بينيد. و آنچه ديگران نمي شنوند، شما مي شنويد.
نكته۹- هركاري مي كنيد نگوييد: "من كردم"، بگوييد:لطف خداست همه را از خدا بدانيد
نكته۱۰- نفس امّاره را مهار كنيد و با آن مخالفت كنيد.
نكته۱۱- به سادات احترام بگذاريد...
دو دقیقه بیشتر وقتتون رو نمیگیره خوندنش:)
نامه يک جوان مجرد به پدر و مادرش پدر عزيزم! مادر مهربانم سلام! خواستم روبرويتان بنشينم و با شما حرف بزنم؛ اما خجالت کشيدم. گفتم نامه اي بنويسم تا شما بخوانيد. من جوانم، جواني که خود را تا ابد زير بار دِين شما ميبيند. پاک بودن و پاک ماندن، هنري است که شما يادم داديد. لذتي که در پاک زيستن هست، در دل هيچ هوا و هوسي نهفته نيست. من خاک پاي شما را سرم? چشمانم ميکنم که اين هنر را به من آموختيد. اما پدر! مادر! خودتان ميدانيد سالهاست که سن من از خط بلوغ گذشته. اين روزها دغدغهاي آزارم ميدهد. ردپاي شيطان را دور و برم زياد ميبينم. صدايش مدام در گوشم زوزه ميکشد. ميترسم. چند بار تا به حال با هم گلاويز شدهايم. اينکه چند بار من پيروز شدم و چند بار او پشتم را به خاک ماليد، بگذاريد بماند پيش من و خدا؛ اما همين اندازه بگويم خدا را شکر ميکنم که هنوز تسليمش نشدم. هر بار که زمين خوردم، ياالله گفتم و بلند شدم. هنوز هم در حال مبارزهام؛ اما ميترسم. نعرههاي شيطان گوش خراش است. بارها شنيدم که به يارانش ميگفت تا ازدواج نکرده، فرصت داريم. او با تمام قوا به ميدان آمده و دست بردار نيست. پدرم! مادرم! من مي ترسم. دوست ندارم رسم پاک بودن از زندگيام پاک شود. چه کنم؟ خدا مرا اين طور آفريده! نياز دارم به ازدواج. از تنهايي خستهام. به همدم نياز دارم. با تمام اين حرفهااگر باز هم با ازدواج من مخالفيد بر سر من منت بگذاريد و بگوييد: «حالا که احساس ميکنم توانم براي مبارزه با شيطان کم شده، چه کنم؟ اگر شيطان پشت مرا به خاک گناه ماليد، گناهش به گردن کيست؟ من توکل را از شما آموختهام. اگر در ازدواج به خدا توکل نکنيم، ميشود بگوييد توکل به درد کجا ميخورد؟» اين حرف پاياني من به شماست، بياييد با هم يک بار ديگر خدا را باور کنيم. باور کنيم خدا هست. راستي اگر هيچ کدام از حرفهاي من شما را قانع نکرد، عيبي ندارد؛ اما اينها که نوشتم حرف دل خواهرم هم بود، اگر به فکر من نيستيد، خواهرم را فراموش نکنيد. او حتي روي نوشتن نامه را هم ندارد؛ اما دلش پر است از اين حرفها.
دوستان اين متنو خودم نوشتم!!لطف کنين بخونين وبرداشت ونظرتونو در موردش بگين!!!
"روي خطی ايستاده ام که امتداد آن با خط طلوع خورشيد زاويه ی صفر ميسازد!!
وخورشيد هرچه بيشتر سرک ميکشد به سمت غروب ،
سايه ام سنگين تر ميشود به روی دوش زمين!!
تا آنجا که زمين کنار ميزند بار اين سياهی را ازپشتش؛
سايه ام در تار وپودم حلول ميکند دوباره!!
هرشب کالبدم هرچه زشتی ست را به زباله دانی زمين ميريزدو
هر صبح دوباره به من برميگردد!!!
وميان اين همه روشنی زخم عميقم پوزخند ميزند به اين توهم سپيد!
انگار يک جا اين يک تکه سپيدروحم را جا گذاشته باشم،
خلا آن هر روز زير شعاع نوری يک ذره بين بيشتر به چشم مي آيد!!
نه اينکه وقتی خورشيد به استقبال طلوع ماه ميرود تکه ي گم شده ام ديگر نباشد،
فقط کمی به چشم نمی آيد!!
من به اندازه ي طول يک سپيده دم فرصت دارم به دنبالش گوشه کناره های گذشته ام را بگردم !!
گذشته اي که از يک ثانيه پيش شروع ميشود تا يک قرن پيش،تا تولد اولين سايه...
گويی شيطان با ناخن هاي تيزش يک تکه از روحم را بکند ودر کيف دستی اش بگذارد!!
کيف دستي اش فکر ميکنم طلايی باشد!
وحالا هرروز آرام در خيابان ها قدم ميزند
ازکنار آدم هايی عبور ميکند که تکه روحشان در کيف دستی اش خاک ميخورد
وشايد ديگر آنقدرها عجيب نباشد که هر صبح چشمکی حواله ی خورشيد کند...