پـــــروردگـــارا . . .
كمک كن درمسیری باشیم که سرانجامش به تو ختم شود..
پـــــروردگــــــارا . . .
آزاد و رها، خود، زندگی و تمام لحظه هایمان را به تو می سپاریم...
پــــــروردگــــارا . . .
چشمانمان مي بينند بزرگيت را
گوشهايمان مي شنوند صداى عظمتت را.
پـــــروردگـــــارا...
دستانمان لمس مي كنند زيبايی هاي خلقتت را
خـــدایــــا به خاطر خـــداييت تو را شكر...! ما را، هر چند آلوده، بنده خود بدان
پـــــــــــروردگـــــــارا. . .
تـو خیلی بزرگی و ما خیلی کوچک
تو را به بزرگیت، فراموشمان نکن
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی صداى
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ما...
با صداى آرام تر خنديديم.
موهايمان كمتر رنگ باد را ديد.
مخفى مان كردند.
و به ما ياد دادند مخفى كنيم،
مخفيانه زيبا شديم،
مخفيانه شكست خورديم.
مخفيانه التيام يافتيم.
ما ترسيديم همه عمرمان را،
اما روزى مى رسد...
كه برقصيم، برقصيم، برقصيم
و بر شانه هاى هم بوسه بزنيم.
اينجاست پشتِ زيبايى مان...
تمام زخم هايى كه هرگز نميبيندشان.
چرا داد می زنیم
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
هنگامى که عشقشان به یکدیگر خیلی بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها برای حرفهای معمولى با هم حرف نمیزنند
و از نگاه هم خیلی چیزها را میفهمند.
این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد
«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»
پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راهآهن مىدرخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.
وقتى مىخواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزهها و ريل راهآهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.
در همين لحظهها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مىشد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمىكند!
سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مىزد، از پسرش مىخواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...
راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...
نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكهاى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و بهخاطر ما از خودشان گذشته و مىگذرند، ناديده بگيريم.
بزرگترين کمکى که مردا ميکنن بعد از ناهار اينه که با صداى بلند به خانومشون ميگن:
حالا بيا بعدا ميشورى!!
اصن من نابود اينجور همکارى آقايون تو خونه ام :/
♥↑پنجره ات را باز کن:
جیره ى شهریورت دارد به اتمام مى رسَد،
هوا دلش هواىِ عاشقى کردن مى خواهد،
هوا دلش قدم زدن روى برگ ها را مى خواهد،
از قدم زدن کنار ساحل خسته شده است،،
بگذار باد پاییزى بر طره ى موهایت بوزد،
اجازه ده که بارانِ پاییز وجودت را خیس کند،
نترس، چتر لازم نیست: اعتماد کن،
خودت را به باران بسپار ،
دستانت را باز کن،
سرت را رو به آسمان نگاه دار،
بگذار قطرات باران خیسىِ چشمانت را بشوید،
نفس بکش،در میان پاییز نفس بکش،
بس است گرما،بس است بى بارانى و بى بادى،
که گفته است پاییز غم گین است؟
وقتى که صداى برگ هایش ،در زیر پاى توست؟
وقتى که وزش بادش لاى موهاى توست؟
وقتى که تلفیق رنگ هایش،به هارمونىِ گونه هایت نزدیک
است…
پاییز خوب است،،
پاییز عاشق است،،
عاشقى کن، پنجره ات را به رویش باز کن،
هوا هم هوایى شده است، دلش عاشقى مى خواهد.↓♥
ميگن خواب مرگ كوتاهه ،ولى چه فرق عجيبى است بين"مرگ" و "خواب" وقتى "عزيزى"خوابيده دلت مى خواد حتى هيچ پرنده اى پر نزنه تا بيدار نشه و وقتى "مرده"...دوست دارى با بلندترين صداى دنيا بيدارش كنى ولى افسوس ...
امروز پنج شنبه و شب جمعه است
يادى ازعزيزان به خواب رفته ى ابدى كنيم.
بياييم با يك فاتحه آرامش خواب را به روحشان هديه دهيم ...
من يه دخترم...
همون که صبحا بدون لبخند نمي بينيش...
همون که کلى انرژى داره واسه ساختن يه روز محشر...
همون که شيطنتاش صداى خنده ات رو تا اسمونا ميبره...
همون که واسه همه سنگ تموم ميزاره و مهربونه ولى کمتر کسى قدر مهربونياشو ميدونه...
همون که همه ى عشقشو از چشاش ميتونى ببينى و حس کنى...
من يه دخترم...
همون که زود دلش ميشکنه...
همون که وقتى مى زنى تو ذوقش ديگه اروم ميشه و شوخى نميکنه...
همون که مثل بچه ها ميمونه زود ناراحت ميشه زود قهر ميکنه زود يادش ميره زود باز ميخنده زود اشتى ميکنه...
من يه دخترم ...
صداى خنده هاى خدا را میشنوى ؟
دعایت را شنیده و
به آنچه محال میپندارى ، میخندد . . .
✘تنهايي✘ يعنى من يه ← موبايل → دارم که↓ ←صداى زنگش→↓ يادم ☜ نيست!