جِسمها
چون کوزههای بَستهسر
تا که در هر کوزه چِه بْوَد آن نگر
کوزهٔ یِ آن تَن
پُر از آب حیات
کوزهٔ یِ این تن پُر از زَهر مَمات
گر به مَظروفش نظر داری شَهی
ور به ظرفش بنگری تو گمرهی...
"مولانا"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ظروف
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
طرف اومده برنامه آشپزی راه انداخته...
.
.
.
.
.
پنج دقیقه اولو آب دوغ خیار میپزه تو قابلمه تفلون...
55 دقیقه بعدشو تبلیغ ظروف هشت پارچه میکنه...!! :|
داشتم جدول حل میکردم ،
دوستمم تو نت بود...
بهش میگم : یکی از جزایر ژاپن ؟
میگه : اوسومی تاکارا :)
دقیقا همینجا نت قطع شد
میگم : از ظروف آشپزخانه
میگه : پرگار :|
شعر خوانی حمیدرضا برقعی در مدح حضرت محمد (ص) در پی اهانت مجله ی فرانسوی به ساحت مقدس پیامبر اکرم...متن شعر به شرح زیر است...
I Love Muhammad
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایۀ ابر، پی توست، دلش را مشکن
مگذار اینهمه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد؟
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
*
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جانداده، کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده، کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر، این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز ، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد ..
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته ..
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد ...
خرت و پرتهای این خانه
چشم تو را که دور میبینند
یکبند پشت سرم حرف میزنند
گلدانها
پردهها
تختخواب آشفته
ظروف تلنبار برهم
مجلات بازمانده بر میز
حتا این گربهی بیچشم و رو
که در غیاب تو ترجیح میدهد
حیاط همسایه را ...
میگویند تو که نیستی
تنبل میشوم
و سمبَل میکنم
هر مهمی را
کسی نیست به این کلهپوکها بگوید
وقتی تو نیستی چه فرق میکند
فرقم را از کجا باز کنم
و یقهام را تا کجا ..
از فرودگاه که بردارمت
خواهی دید ریش سه روزهام
سهتیغه است و معطر
و خط اطو بازگشته است
به پیراهن و شلوارم ..
با هر نیتی در عزاداری ها شرکت میکنید لطفا ظروف یک بار مصرف رو داخل سطل زباله بندازید
باور کنید رفتگر محله جز لشکریان یزید نبوده