جز به آغوش #تُ
آرامگهی نیست مرا
#عبدی_حمل_آباد
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی عبدی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
به قول احسان عبدیپور «آدم دیر رازهای جهان را میفهمد. آدم کلن دیر میفهمد. آدم نبردهای بزرگی میکند برای فتحِ هیچ، فتحِ باد.»
. .
تو همان تافته ای
که از همه جدا بافتمت
#ندا_عبدی
چشم هایش
معبدی بود
برای پرستیدن ...!!
#زهرا_شکوری
.
به نگاهی تـو ربـودی
همـه یِ هستی مـن.️
#ندا_عبدی
.
اکثر کسانی که به زندگی ما
میآیند، مسافرند..
از همان اول، میآیند که بروند!
گاهی ما برای آنها
سفر یک روزهایم..
گاه تعطیلات آخر هفته
و گاهی تعطیلات آخر سال..
در هر حال
روزی که از سفر خسته شوند
میروند..
میروند و میبرند
نه تنها خودشان را
بلکه همهی بودن و باورهای ما را
و تنها برای ما مشتی خاطره
به یادگار میگذارند
که فقط نمکی میشود
بر زخمهای همیشه تازهی ما..
#ندا_عبدی
سلام… اکبر عبدی میگفت :
یک روز سر سریال با “حسین پناهی” بودیم ، هوا هم خیلی سرد بود ، از ماشین پیاده شد … بدون کاپشن !
گفتم : حسین !
این جوری اومدی از خونه بیرون ؟
نگفتی سرما میخوری ؟!
کاپشن خوشگلت کو ؟
گفت : کاپشن قشنگی بود ، نه ؟
گفتم : آره !
گفت : من هم خیلی دوستش داشتم !!!
ولی سر راه یکی را دیدم که هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت …!!!
ولی من فقط دوستش داشتم …
هر گاه عبدی گناه می کند قطعه ای از زمین که در آن محل این گناه
را انجام داده است از خدا اجازه می خواهد بنده را در کام خود فرو ببرد
و آن سقفی که روی سر آنهاست از سقف بناها یا آسمان
از خدا اذن می طلبد که بر سر آنان خراب شود اما
خدا میگوید:
دست از بنده من بردارید و به او مهلت بدهید شما او را خلق نکرده اید
اگر او را خلق کرده بودید به او رحم میکردید.(حدیث قدسی)
یکی از بزرگ ترین گناهامو اینجایی که الان نشستم کردم خدایا !
الان دقیقا همینجا نشستم و دارم درمورد تو می نویسم خدایا !
اگر شهید شدم تا می توانید مجلس عزایم را ساده برگزار کنید و مرا با تجملات در مجلس عزا زجر ندهید.
شهید ابراهیم عبدی از شاندرمن
منبع: «سالنامه الاله پشته» سالنامه تحصصی شهدای ماسال و شاندرمن، 1390
اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، خاطرهای از همکار سابقش میگوید که خواندن آن خالی از لطف نیست.
عبدی میگوید: «یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما میخوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم: آره. گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. من فقط دوستش داشتم.»