پنجشنبه
باید با بعضے
از جاهاے خالے بیشتر ڪنار آمد
اشک نریخت
حسرت نخورد
فقط دید و گذشت
پنجشنبه همین است
روز دوست داشتن هایی
ڪه فقط عطرشان مانده
و اندڪے خاطره
نه خودشان ...
#فرشته_رضایی
#به_یاد_عزیزانی_ڪه_آسمانی_شدهاند...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی عطرشان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
موهایم فِر نیست تا از
پیچ و خم هایِ آن شعر بگویی
و من باز در رویایِ دستانت
سر به بالین بگذارم و به خواب بروم
موهایم لَخت نیست تا برایشان
از آبشار بگویی و عطرشان را بو بکشی ،
موهایِ من موج دارد
تاب دارد
از جنس زندگیام است...
نه پر پیچ و خم نه یک نواخت و صاف ،
آهای آقایِ شاعر کمی هم از من بگو. . .
#یگانه_وکیلی
.
موهایم فِر نیست تا از
پیچ و خم هایِ آن شعر بگویی
و من باز در رویایِ دستانت
سر به بالین بگذارم و به خواب بروم
موهایم لَخت نیست تا برایشان
از آبشار بگویی و عطرشان را بو بکشی ،
موهایِ من موج دارد
تاب دارد
از جنس زندگیام است...
نه پر پیچ و خم نه یک نواخت و صاف ،
آهای آقایِ شاعر کمی هم از من بگو. . .
#یگانه_وکیلی
زمان می گذرد؛
خیلی چیزها تغییر می کند ؛ یک روز به خودت می آیی و میبینی که دوستان واقعیت را نشناخته ای و دشمنانت به تو لبخند میزنند ! کسانی را ازیاد برده ای که زمانی جزو بهترین هایت بوده اند ؛ با آدمهای جدیدی آشنا میشوی که هرکدام حس جدیدی درتو می کارند و گاهی خاطره ای قدیمی را درتو زنده می کنند ؛ بوی عطرشان گاهی قلبت را می فشارد ،ازبعضی مکان ها با ترس می گذری و خاطره های خنده دارت اشک آور میشوند؛
یک روز صبح ازخواب بیدار میشوی و ازکنار درختی شکوفه دار می گذری که زمانی خالی ازبرگ بود و متوجه میشوی که گلفروشی سرکوچه را به دکه ی روزنامه تبدیل کرده اند وبه این فکرمیکنی که زمان سرسخت ترین چیزها را تغییر می دهد ! حتی باورهایی که زمانی قلبت را میساختند..
. .
باید راز شب را از"شب بو" پرسید
آنها به یقین راز شب را می دانند
چرا که عطرشان را ...
فقط در شب پخش می کنند
و چه عاشقانه و بی ریا ...
عطرشان را به همه می بخشند
سهم شبتون عطر شب بوهای عشق
زمان میگذرد؛
خیلی چیزها تغییر میکند؛ یک روز به خودت میآیی و میبینی که دوستان واقعیت را نشناختهای و دشمنانت به تو لبخند میزنند! کسانی را از یاد بردهای که زمانی جزو بهترینهایت بودهاند؛ با آدمهای جدیدی آشنا میشوی که هر کدام حس جدیدی در تو میکارند و گاهی خاطرهای قدیمی را در تو زنده میکنند؛ بوی عطرشان گاهی قلبت را میفشارد، از بعضی مکانها با ترس میگذری و خاطرههای خندهدارت اشک آور میشوند؛
یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و از کنار درختی شکوفه دار میگذری که زمانی خالی از برگ بود و متوجه میشوی که گلفروشی سرکوچه را به دکهی روزنامه تبدیل کردهاند و به این فکر میکنی که زمان سرسختترین چیزها را تغییر میدهد! حتی باورهایی که زمانی قلبت را میساختند...
#ناهید_آقاطبا
هر زنی شروع یک شعراست
بعضی با نگاهشان
بعضی با بوی عطرشان
بعضی باموج مویشان
وبعضی با آهنگ صدایشان
می آیند ودر خاطر یک مردی به زیبایی
وعاشقانه نقش می بندند ...
ردپایشان درزندگی هرکسی
کتاب شعری می شود
زنها آغازگر تمام
عاشقانه هایند
تمام شعرهابرایشان ردیف خواهد شد
و قافیه عشق را خوب بلدند.
میدانی ، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم ، چه اتفاقی افتاد ؟!!
اصلأ بگذار از اول برایت بگویم...
قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی...میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم ...
بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ ، بلکه دلم آرام بگیرد ، مجبور بودم چون مادر اگر میفهمید بزرگ شدنم را باور نمیکرد ... دست سوخته أم را زیر سینی پنهان کردم چای را مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم ، عشقت توی دلم مثل قند آب میشد و نمیدانستم از کجا باید شروع کنم.....باتردید گفتم :"مادرجان،اگر آدم عاشق باشد زندگی چقدر دلنشین تر بر آدم میگذرد ، نه؟"
عینک مطالعه را از چشمش برداشت و نگاهش را به موهایم دوخت ، انگار که حساب کار دستش آمده باشد ، نگاهش را از من گرفت و بین گل های قالی ، گم کرد.
+"عشق" چیز عجیبی ست دخترکم ، انگار که جهانی را توی مردمک چشمت داشته باشی و دیگر هیچ نبینی ، هیچ نخواهی و با تمام ندیدن ها و نخواستن ها بازهم شاد باشی و دلخوش....
عشق اما خطرات خاص خودش را دارد ، عاشق که باشی باید از خیلی چیزها بگذری ، گاهی از خوشی هایت ، گاهی از خودت ، گاهی از جوانی أت ...
دستی به موهای کوتاهش کشید و ادامه داد :
عاشقی برای بعضی ها فقط از دست دادن است ...
برای بعضی ها هم بدست آوردن...اما من فکر میکنم زنها بیشتر از دست میدهند...
گاهی موهایشان را ، که مبادا تار مویی در غذا معشوقه ی شان را بیازارد ...
گاهی ناخن های دستشان را ، که مبادا تمیز نباشد و معشوقه شان را ناراحت کند..
گاهی عطرشان را توی آشپزخانه با بوی غذا عوض میکنند
دستشان را میسوزانند و آخ نمیگویند "...
مکث کرد و سوختگی روی دستش را با انگشت پوشاند :
"گاهی نمیخرند ، نمیپوشند، نادیده میگیرند که معشوقه شان ناراحت نشود ، تازه ماجرا ادامه دار تر میشود وقتی زنها حس مادری را تجربه میکنند ، عشقی صد برابر بزرگتر با فداکاری هایی که در زبان نمیگنجد..
دخترکم عاشقی بلای جان آدم نیست اما اگر زودتر از وقتش به سرت بیاید از پا در می آیی"..
لبخندی زدم ، از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم ، جای سوختگی روی دستم واضح تر شده بود ، رو به روی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم...عاشقی چقدر به من نمی آمد ، موهایم را بافتم ، دلم میخواست دختر کوچک خانواده بمانم ، برای بزرگ شدن زود بود ...خیلی زود...!!
#نازنین_عابدین_پور
آدمها
عطرشان را با خودشان می آورند
جا می گذارند
و می روند
آدمها
می آيند و می روند
ولی
توی خوابهای مان می مانند
آدمها
می آيند و می روند
ولي
ديروز را با خود نمی برند
آدمها
می آيند
خاطرههايشان را جا می گذارند
و می روند ..
آدمها
می آيند
تمام برگهای تقويم بهار می شود
می روند
و چهار فصل پاييز را
با خود نمی برند ..
آدمها
وقتی می آيند
موسيقی شان را هم با خودشان می آورند
و وقتی می روند
با خود نمی برند ..
آدمها
ميی آيند
و می روند
ولی
در دلتنگی هايمان
شعرهايمان
روياي خيس شبانهمان می مانند
جا نگذاريد
هر چه می آوريد را با خودتان ببريد
به خواب و خاطرهی آدم برنگرديد ..