عکسایِ عقابیتون و اماده کردین ک برا ولنتاین پست کنید یه عقاب همیشه تنهاست؟
:
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی عقابی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دوست دارم که
خودم پشت خودم باشم و بس
به تنِ هیچ عقابی پَر و بالی ندهم
دوست دارم که خودم
پشت خودم باشم و بس
به تن هیچ عقابی
پر و بالی ندهم...
. .
عکسایِ عقابیتون و اماده کردین ک برا ولنتاین پست کنید یه عقاب همیشه تنهاست؟
:
از عقابی پرسیدند:
آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟
عقاب لبخند زد و گفت:
من انسان نیستم
که با کمی به بلندی رفتن تکبر کنم!
من در اوج بلندی
نگاهم همیشه به زمین است.
به سیم آخر زدن خیلی خوب است! قمارباز اعظم وقتی هوس قمار آخر به سرش می زند، از آستین اش، آخرین سکه ی سیم را در می آورد و پاکباختن را تجربه می کند؛ با دلی تهی، چشمانی تهی و دستانی تهی...
زانوانش می لرزد و نمی داند که این قمار واپسین، به بازی، به باختن اش می ارزد؟ یا او را خاکسترنشین خاموشی و فراموشی خواهد کرد؟ چرا هیچ یک از فیلسوفان اگزیستانس، یادشان نبود که وقتی "موقعیت های مرزی وجودی" را لیست می کردند، در کنار ناامیدی، گناه، اضطراب مرگ و ....، به این قمار آخر هم اشاره کنند؟ دارم به عقابی فکر می کنم که خوب می داند که پرواز در اوج، در بلندای سکوت و شکوهمندی، حتما بالهایش را در هم خواهد شکست... اما در آن دقیقه ی آخر، پلک های خیس اش را می بندد و بال هایش را می گشاید ، به سمت بی سویی، بی جانبی... سینه اش را از زخمِ یادهایِ بودن، از عطر بادهایِ عدم سرشار می کند و دل به آسمان می زند ...
دلم برای آن قمار آخر تنگ شده ایلیا! ...
بینی شما چه فرمی است؟
کوتاه است و تپل یا بلند است و عقابی و...
بینی یکی از بخش های اصلی صورت است که اکثرا در نگاه اول جلب توجه می کند و جالب است بدانید که همین بینی در مورد شخصیت و ویژگی های شما حرفهای بسیاری برای گفتن دارد.
از عقابی پرسیدند: آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟
عقاب لبخند زد، به هوا برخاست و گفت:
من انسان نیستم که با کمی به بلندی رفتن تکبر کنم!
من در اوج بلندی، نگاهم همیشه به زمین است...
و در همین حین ناگهان رعد و برقی شدید به او اصابت نمود
و پودر شد...
تا او باشد در جواب یک سوال ساده، قمپز فلسفی در نکند!!!!!!
من عقابی بودم که نگاه یک مار ؛
سخت آزارم داد ... بال بگشودم و سمتش رفتم ؛
از زمینش کندم ؛ به هوا آوردم ؛ آخر عمرش بود ؛
که فریب چشمش،سخت جادویم کرد !
در نوک یک قله،آشیانش دادم !
که همین دل رحمی،چه بروزم آورد ! عشق جادویم کرد ؛
زهر خود بر من ریخت ؛ از نوک قله،زمین افتادم ! تازه آمد یادم ؛
من عقابی بودم،بر فراز یک کوه ! آشیان خود را به نگاهی دادم ..
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغ هایش گذاشت
عقاب که بزرگ تر شد
جوجه مرغ ها رو خورد و کمی بعد خود مرغ ها رو هم خورد
سپس پر کشید و به آسمان رفت
هم به ریش پیرمرد خندید و هم گند زد به داستان آموزنده ما بی شرف :دی