•
برای نا امیدی های توی دلت سعدی میگه :
پس از ملال محال است خرمی نرسد
همیشه از عقب ابر آفتاب میشود..
「♡」
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی عقبِ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اونا که میرن پیش فالگیر یا دعانویس
نه بیسواد و املن
نه عقب مونده ...
فقط ناامید و بیپناهن
میخوان به یه چیزی چنگ بزنن
حتی به تفالهی فنجون قهوه ...
"مرهم نیستید، نمک نپاشید" دلنوشته دختر شهید نوری خطاب به فاطمه حسینی نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی منتشر شد. فرزندان شهدا خوردند و بردند و مملکت را چپاول کردند خانه، زمین، ماشین، وامهای قرض الحسنه و چهار درصد و کمی عقبتر عروسک، دوچرخه و هواپیما اما هیچ کس روزهای پدر ما را، بر سر مزارش ندید هیچ کس گِلهها و بهانههای بیپدری بچگی ما را نشنید و اشکهای پنهانی مادرانمان را...
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد مــیگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقبها را
"نجمه زارع"
فکرم همهجا هست، ولی پیش خدا نیست
سجاده زردوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یکذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانیست!
این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندیست که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
بیدغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقبمانده جدا نیست
هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکیست، ربا نیست!
از بسکه پی نیموجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
به به، چه نمازیست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!
از تــو بگذشتـم و بگذاشتـمت با دگـران
رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تـو بمان و دگران وای به حال دگـران
رفتـه چون مه به محاقم که نشانـم ندهند
هر چه آفاق بجویند کـران تا به کــران
مــی روم تا کـه بـه صاحبنـظری بازرســم
محــرم مـا نبود دیـده ی کوته نظــران
دل چــون آینـه اهــل صفــا می شـکننــد
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبـران
دل مــن دار که در زلـف شکن در شـکـنت
یادگاریست ز سـر حلقه شوریده سران
گـــل این باغ بجز حسرت و داغــم نفــزود
لاله رویــا تــو ببخشای به خونین جــگران
ره بیــداد گـــران بخت مـــن آمــوخت تـرا
ورنـــه دانـــم تو کجــا و ره بیــداد گــــران
سهـــــل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کایـــن بـــود عاقبت کــار جـــــهان گـــذران
شــــــــهریـــارا غم آوارگـــی و دربـــدری
شــورهــا در دلـــم انگیخته چـــون نوســـفران
یا من مغلوبترین فاتح جهانم
یا مرزهای تنِ تو دستنیافتنیست ...
دارم عقبنشینی میکنم ،
این یعنی
عاشقت شدهام ،
یعنی
ازینجای شعر
دستور ،
دستور زبانِ توست ..
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را میکشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به اینکه انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
اصلا
این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آن قدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین...
زمین...
نه!
به عقبتر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید
تصمیم دیگری گرفت ...