آدمیزاد عجیبه، علناً و عملاً به هیچی اعتقاد ندارم، اما هنوز وقتی جایی نگرانی و اضطراب و تردید بهم غالب میشه، ته دلم میگم «الهی به امید تو».
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی عملا
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
"تردید" باعث شد من به دنیای بزرگتری هدایت شوم که در آن عملا "تضادها" یکدیگر را در آغوش میگرفتند.
- جیمز هالیس
. .
جدی خرجم به دخلم نمیخوره با اینکه عملا هیچکاری بجز روتین زندگی انجام نمیدم؛ نه سفری، نه تفریحی، نه وسیله گرونی… ولی بازم موندم تو خرجام.
حداقل نصف زن و شوهرایی که میشناسم، عملا دیگه رابطه عاطفی ندارن و از هم طلاق گرفتن، فقط خودشون خبر ندارن و خب این واقعا ناراحت کنندس :(
آدمای دورش کمتر و کمتر میشدن اما براش مهم نبود
معتقد بود اگه خودشو داشته باشه
عملا کم و کسری نداره و بازم میشه زندگی کرد.
بی احساس یا بی رحم نبود،فقط رو ادما حساب نمیکرد.
ته داستانو خوب میدونست، دیگه امیدش فقط به خودش بود...
اگر درآمدت بالاست، ولی شغلت رو دوست نداری، عملا داری روزی چند ساعت از عمرت رو با پول معاوضه میکنی
شخصی که در یک مورد از یک اتفاق یا یک چیز بدجوری ترسیده است در موارد بعدی هم خیلی آسانتر از همان اتفاق یا چیز خواهد ترسید. به نظر میرسد وقتی مکررا در معرض اتفاقاتی قرار میگیریم که ما را میترسانند، اعضای درگیر عملا رشد میکنند؛ و لذا آن اعضا در واقع توانایی ارگانیسم را برای احساس ترس بالاتر میبرند. این امر در نهایت منجر به حالت مزمن ترس در ارگانیسم یا اضطراب میشود.
لارس اسوندسن
مردی به پیامبر خدا ، سلیمان مراجعه کرد و گفت ای پیمبر خدا میخواهم ، به من زبانی را یاد دهی .
سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری .
اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید ، کدام زبان؟ جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی غذایی ندارید که دارم از گرسنگی میمیرم . دومی گفت نه
اما توی این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، و فردا صبه زود آنرا فروخت
گربه امد و دیگری پرسید آیا خروسه مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و ان را خواهیم خورد.
صاحب منزل بار هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید ایا گوسفند مرد ؟
گفت ؛ نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلیت کنندگان خواهند گذاشت و ما میخوریم! شنید و برآشفت
نزد پیامبر رفت؛ گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! گفت؛ خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، گوسفند هم همینطور، پس خود را برای وصیت و کفن آماده کن!
حکمت این داستان
خدا الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. خداوند بلا از ما دور میکند ، پس بر ماست که امورمان را به او بسپاریم .