وقتی که کوچک بودم شبی مادرم از من خواست
تا از حیاط پشتی ظرفی را بیاورم.
از حیاط پشتی می ترسیدم.
اما مادرم گفت که باید شجاع باشم.
به او گفتم که می ترسم.
مادرم گفت: شجاعت احساس نیست، عمل است.
من در حالی که تا حد مرگ می ترسیدم و تقریبا تمام مسیر را می دویدم،
شجاعانه موفق شدم در دل تاریکی ظرف را پیدا کنم
وبرای مادرم بیاورم.
آن شب فهمیدم انسان با عملش می تواند شجاعت خود را ثابت کند.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی عملش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.چشمشان به يک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين...مقدارى پول درون ان قرار بده شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همين که پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را ديد با گريه ،فرياد زد خدايا شکرت خدايي که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و به در فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويي به نزد انها باز گردم و همين طور اشک ميريخت..استاد به شاگردش گفت هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستاني
در یک جای دور پیرمردی نارنجی پوش با عجله وارد بیمارستان شد و کودکی را روی دست داشت.. به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید..
پرستار گفت:این بچه احتیاج به عمل دارد.. هزینه ی عمل را باید بپردازید..
مرد گفت:اما من پولی ندارم.. یه ماشین با این بچه تصادف کرد و فرار کرد.. پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.. شما عملش کنید ؛من پول عمل رو تا شب براتون میاورم..
دکتری که باید عمل رو انجام میداد بدون اینکه به اون کودک نگاهی بیندازد گفت:این قانونه بیمارستانه ؛ هزینه ی عمل از قبل باید پرداخت شود...
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیـــــروزش می اندیشید...
خيلي ناراحت كننده ست ...
♥•٠·˙
مجری : کجا بودی پسر عمه؟
پسرعمه: رفته بودم کتابخونه که درسامو بخونم دیگه!
مجری: کتابخونه بودی یا استخر؟
پسرعمه: کتابخونه
مجری: پس چرا مایو پاته؟
پسرعمه: آخه میخواستم غرق درس خوندن شم!
مجری: میدونی وقتی دروغ میگی دماغت دراز میشه؟
پسرعمه: فدای سرت،خواستم برم دانشگاه عملش میکنم!
مجری: ینی پینوکیو آخرش آدم شد تو نشدی!
پسرعمه: اون یه فرشته مهربون پیشش بود انگیزه داشت، من بدبخت دارم با گاو و گوسفند زندگی میکنم، همینی که هستم هم از سرتون زیاده!
مجري: کتابخونه بودي يا استخر؟
پسرعمه: کتابخونه
مجري: پس چرا مايو پاته؟
پسرعمه: آخه ميخواستم غرق درس خوندن شم!
مجري: ميدوني وقتي دروغ ميگي دماغت دراز ميشه؟
پسرعمه: فداي سرت،خواستم برم دانشگاه عملش ميکنم!
مجري: يني پينوکيو آخرش آدم شد تو نشدي!
پسرعمه: اون يه فرشته مهربون پيشش بود انگيزه داشت،من بدبخت دارم با گاو و گوسفند زندگي ميکنم،هميني که هستم هم از سرتون زياده!
پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خونآلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش میکنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.»
پرستار گفت: «این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»پیرمرد گفت: «اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمیشناسم. خواهش میکنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم میکنم و براتون میارم.»پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.»اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: «این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.»صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز میاندیشید.
واقعا پول اینقدر با ارزشه؟