چگونه اینطور دوستم داری
که در تحمل هیچ کس نیست!
انگار که حسادت،
بعد از حادثه ی چشمان ما کشف شده باشد!
از خدا دیگر انتظار نداشتم؛
دیدی دیشب که میهمانش بودیم،
غذایش چقدر تند بود!؟
دیدی وقت خداحافظی
نگفت مراقب خودتان باشید؟!
دیدی تا من با شیطنت گفتم خدا نگه دارتان!
در را محکم بست و صدای شکستن لیوان ها در آسمان پیچید؟!
اگر ندیدی...
من دیدم روی پله های ابر وقتی از پشت پنجره نگاهمان میکرد
برایش زبان در آوردی!
بگو...
چگونه اینطور دوستم داری؟
#حامد_نیازی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی غذایش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
مردی در راه بازگشت به خانه بود که در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم میکند، نزدیک رفت و پرسید: چرا غذایت را به این حیوان میدهی؟ کودک سگ را بوسید و گفت: این سگ نه خانه دارد، نه غذا دارد، هیچکس را هم ندارد، اگر من کمکش نکنم می میرد. مرد گفت: سگِ بی خانمان در همه جا وجود دارد، آیا تو می توانی همه آنها را از مرگ نجات دهی؟ آیا تو می توانی جهان را تغییر دهی؟ پسر نگاهی به سگ کرد و گفت: کاری که من برای این سگ می کنم، تمام جهانش را تغییر می دهد. نیازی نیست انسانِ بزرگی باشیم، انسان بودن، خود نهایتِ بزرگی است. می توان ساده بود، ولی انسان بود
ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام
ﺑﻪﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ...
ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮرﺍﻥ ﺑﺎ ديده ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿ ﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ
ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر می گذاشت ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ پدر ﻏﺬﺍﯾش ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﻭ ﻋﯿﻨﮏﺶ ﺭﺍ تميز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ...
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ و ترحم ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ آنان می نگرﯾﺴﺘﻨﺪ!!
ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ
ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ.
ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ
ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ:
ﭘﺴﺮ جان... ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ نمی کنی ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ باقی ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!
ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ...فكر نمي كنم ﭼﯿﺰﯼ باقی گذاشته باشم!
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
خیر ﭘﺴﺮم. اشتباه می کنی. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ!
پسر با تعجب پرسید: چه چیز را؟!
آن مرد پیر گفت: تو ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ...
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ باقی گذاشته ای...
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ شد.
زنده باد همه پدران در قید حیات
و شاد باد روح تمامی پدران عزیز سفر کرده.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻧﺶ : ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ؟!
ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ : ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ؛ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻭ ﺷﺎﻡ ﺩﺍﺩﻧﺪ!
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ: ﻭﺍﯼ! ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﻋﻘﺎﯾﺪﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ!������
روزگار عجیبیست !
این روزها بعضی ها راه می روند تا غذایشان هضم شود
و
عده ای می دوند تا گرسنه نمانند …
هیچ کودکی نگران وعده ی بعدی غذایش نیست ،
زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد.
ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم .
آیت الله بهجت
در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپایک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند. سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند میشود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافهاش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند.
اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد.
در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد.
دختر اروپایی سعی میکند کاری کند؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمیدارند،
و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرمکننده و با مهربانی لبخند میزنند.
آنها ناهارشان را تمام میکنند. زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاهپوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند،
و ظرف غذایش را که دستنخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!!!!
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم میکنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار میکنند و آنها را افرادی پایینمرتبه میدانند.
داستان را به همۀ این آدمها تقدیم میکنم که با وجود نیتهای خوبشان، دیگران را از بالا نگاه میکنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیشداوریها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر میکرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانشآموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد .
ساده که می شوی
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
آدم های اطرافت
حتی دشمنت....
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تحمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
بنزآخرین مدل چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی وپاسداران وفرشته والهیه
کدام حوالی اند
رستوان چینی ها
گرانترین غذایش چیست؟!
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند برلب داری
بر روی جدول های کنار خیابان راه میروی
زیر باران،دهانت را باز میکنی
وقطره قطره مینوشی باران را...
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی
بربری داغ با پنیر واقعا عشقبازیست!
آدم های ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند
ساده که میشوی
فرمول نمیخواهی
ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست!
درگیر رادیکال،انتگرال نیستی
هرجایی به راحتی محاسبه میشوی
ساده که میشوی
حجم نداری،جایی نمیگیری
زود به یاد می آیی ودیر از خاطر میروی
ساده که میشوی
کوچک میشوی
توی دل هرکس جا میشوی
وباز همیشه درجیبت شکلات پیدا میشود.
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند،
برای همه هستند
آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد
عمرشان کوتاهاست
بسکه هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوء استفاده می کند یا
زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم
بوی ناب “آدم” میدهند
ساده که میشوی
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است
آدمهای ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند...
هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیس زیرابه مادرش ایمان داردکاش ماهم ماننداوبه خدایمان ایمان داشتیم!