✿ کپشن خاص ✿
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد؛
دلشوره ی ما بود ، دل آرام جهان شد!
#حامد_عسکری
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی غزلم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد
دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد
سالها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد
#علی_اصغر_داوری
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت؟
من بودم و زاهد به دو راهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی زلفت شدم اما
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟
می خواست بکوشد به فراموشیت این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت
تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم
همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم
قبول کن که گذشته ست کار من از شک
که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم
تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم
بخوان و پاک کن و اسم خویش را بنویس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارم
کسی هنوز عیار ترا نفهمیده است
منم که از تو به اشعار خود نگین دارم
(محمد علی بهمنی)
ای سرونازحسن که برسرندارمت
حالا که میروی به
خدا می سپارمت
دستم نمی رسد به
قلمدان زلف تو
ازخون دیده در غزلم
می نگارمت
تا تو باشی غزلم جای کسی غیر تو نیست
و در این قافیه ها جز خطِ رخسارِ تو نیست
گر کسی شعر مرا وزن کند، وزن تو است
همه ی گرمی آن جز تب تبدار تو نیست
شاعر دفتر من حالت گیسوی تو بود
تو فقط شانه نزن باقی آن کار تو نیست
کل دارایی من خفته در این ابیات است
خوب من باز بمان، شعر که سربار تو نیست
رخِ مهتابی و من دست دلم کوتاه است
مبتلایت که خودش لایقِ تیمار تو نیست
کار عالم گره اش کور شده اخم گُشا
که جز این خنده دوا از برِ بیمار تو نیست
ای کاش تو بودی که بخوانی غزلم را
اشعار مرا خوب بخوانی و ببینی اجلم را
از درد دلم پیر شدم تاب و نفس رفت
ای کاش تو بودی که بگیری بغلم را
یک عمر به قلبم زده ام حسرت آنکه
یک لحظه بمیرم که ببینم عسلم را
من خیره شدم بر تو و آن چشم قشنگت
شاید تو ببینی رخ زرد و خجلم را
در پیش خدا شافی من از غم خود باش
تا بلکه خدا هم بپذیرد عملم را
قهرمان غزلیات منی ...می دانی ...؟
لا به لای غزلم درد مرا ...میخوانی ...؟
گل خورشیدی این باغ پر از اعجازی
لحظه ها در نفس صبح غزل پنهانی ...
مثل آیینه ترک خورده لب احساسم
و تو در لای همین قاب ترک می مانی
توی بازار دو چشمان عزیزت گم شد
دل این برده ی خوش آتیه ی کنعانی
پای من باز به دنبال تو تاول زده است
برده ای هوش دلم را به همین آسانی
تا به معراج رسیدم تو شدی معجزه ام
غزلم سوره ی عشق است تو شرح آنی .....
قهرمان غزلم... باخبری از دل من
دوستت دارم و دانم که تو این می دانی
تو نشنوی غزلم را چه ارزشی دارد
اگر تمام جهان بشنود صدایم را
دلبرا...
در هوس دیدن رویت
دل من تاب ندارد
قلمم گوشه ی دفتر... غزلم ناب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد...؟!؟
تو کجایی..؟! گل باران....
ز فراقت دل من تاب ندارد...