. کپشن خاص.
- حس آغوشت
غزلها را روانی میکند،
چشمهایت
شعرهایم را جهانی میکند،
جبرئیلِ چشمِ تـــــو
دیشب مــــرا معراج برد،
لمس دستانت
دلم را آسمانی میکند..
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی غزلها
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
خداحافظ تمام آنچه در این زندگی دارم
تو داری میروی باید - تو را در یاد بسپارم
خداحافظ ولی روزی اگر هم آمدی، حتما
بیا بالای صفّه روی آن نیمکت، به دیدارم
از آن وقتی که رفتی هرشب آنجا می نشینم تا
بدانی منتظر هستم - بدانی دوستت دارم
نمیدانم که بی من راضی از این زندگی هستی؟؟
نمیدانی که دوری میدهد، بد جور آزارم
خدایا یا بگو برگردد آن آرام جان من
و یا هر جور میدانی، از اینجا زود بردارم
من و زاینده رود و پرسه های بی هدف هر سه
از این تکرار دلگیریم و از ایام دشوارم
تو را راه گریزی نیست از طعم غزلهایم
بچش تلخ است میدانم - بیا برگرد بیدارم
از آن وقتی که رفتی روزه دارِ بوسه ام بانو
به تقویم شما آیا ، رسیده وقت افطارم؟؟
(محمد عارف حبیبی)
هر دارو که علاج بود
در خانه داشتم
اما تنم در باد
به تماشای غزلهای آخر می رفت
امروز را بی تو خفتم
فردا که خاک را به باد بسپارند
تو را
یافته ام
مگر تو نسیم ابر بودی
که تو را در باران گم کردم
" احمدرضا احمدی "
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز ، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد ..
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته ..
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد ...