و چه آرام
با غزلهای دو چشمان قشنگَت
دلم ریخت بهم . .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی غزلِ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
.
فال حافظ زدم آن رند غزلخوان میگفت
زندگی بی #تُ محال است #تُ باید باشی
. .
#تُ آن بیت، غزلِ نابی
که مثالت در جهانم نیست
من آن شاگرد نو پایم
که از #تُ شرح بیانم نیست...
. .
✿ کپشن خاص ✿
شب را
تا صبح
مهمان کوچههای بارانی خواهم بود
و برگ برگِ دفتر غمگینم را
در باران خواهم شست...
آن گاه، شعر تازهام را
ـ که شعر شعرهایم خواهد بود ـ
با دستهای شاعرانهی تو،
بر دفتری که خالی است
خواهم نوشت...
ای نام تو!
تغزلِ دیرینم، در باران!
یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم هوای تو را کرده است.
#حسین_منزوی
وه! چه مضمونها که با این چشمها آوردهای
شاهبیتی از غزلهای خدا آوردهای
داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت:
این همه دیوانگی را از کجا آوردهای؟
#سجاد_سامانی
من شیفتہےِ ❣
برقِ نگاهت شدهام ❣
دلباختہےِ روےِ چو ماهت شدهام ❣
بعد از غزلِ عشق ڪہ جوشید ز دل ❣
با ثانیہها ❣
چشم بہ راهت شدهام
مادرم شاعر نیست،
در عوض نصف غزلهای
جهان را گفته ...
مادرم قافیهی لبخند است؛
وزنِ احساس
ردیفِ بودن
مادرم مثنوی معنوی است...
پاسخ بده ! سکوت مجابم نمی کند
حس می کنم که هیچ حسابم نمی کند
در اولین نگاه به خود مژده داده ام -
این چشم، تا همیشه جوابم نمی کند
گفتم که شاعرانه به او فکر می کنم
گفتم بسازدم که خرابم نمی کند
حیفا که دلخوشی ست! ولی دلخوشم. - سکوت -
دلخوش به وعده های سرابم نمی کند
حرفم ولی نگفته نماند : سکوتِ تان
سرشارِ آن تغزلِ نابم نمی کند
پیری چه کرده با من و شعرم ! که همسرم
حتی نظر به جلدِ کتابم نمی کند ...
{ محمدعلی بهمنی }
شعر خوانی حمیدرضا برقعی در مدح حضرت محمد (ص) در پی اهانت مجله ی فرانسوی به ساحت مقدس پیامبر اکرم...متن شعر به شرح زیر است...
I Love Muhammad
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایۀ ابر، پی توست، دلش را مشکن
مگذار اینهمه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد؟
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
*
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جانداده، کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده، کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر، این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
چه شبی است!
چه لحظههای سبک و مهربان و لطیفی،
گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشستهام.
میبارد و میبارد و هر لحظه بیشتر نیرو میگیرد.
هر قطرهاش فرشتهای است که از آسمان بر سرم فرود میآید.
چه میدانم؟
خداست که دارد یک ریز، غزل میسراید؛
غزلهای عاشقانهی مهربان و پر از نوازش.
هر قطرهی این باران،
کلمهای از آن سرودهاست.
دکتر شریعتی:)