شاید کسی فقط میخواهد شنیدهشود، بشنوید.
شاید کسی فقط میخواهد دیدهشود، ببینید.
شاید کسی فقط میخواهد در آغوش گرفتهشود، در آغوش بگیرید.
شاید کسی فقط میخواهد دوست داشتهشود، دوست بدارید.
ببینید و بشنوید و دوست بدارید و در آغوش بگیرید آدمها را.
شاید تسکین بزرگترین حفره و رنج زندگیشان، همین باشد.
زندگی پلیست روی پرتگاهی عمیق.
با محبت و لبخندی،
آنان که به کنارهی میلهها رسیده و به عمق سکوت پرتگاه خیره ماندهاند را به میانهی پل بازگردانیم.
مراقب همدیگر باشیم،
هیچکس نمیداند در دل آدمی که همینلحظه دارد میخندد و حالش خوب به نظر میرسد چه غوغایی برپاست....
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی غوغایی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دلم یک کلبه می خواهد کنار چشمه پُر آب
یه شومینه، پُر از آتش، برای لحظه های ناب
صدای نم نم باران، برای خواندن آواز
تماشای پرنده ها، به رویاهای آن پرواز
دلم یک کلبه می خواهد، برای حال امروزم
برای قلب پروانه، مثال شمع میسوزم
عجب حال خوشی دارم، من و این حال رویایی
خدایا شُکر می گویم، چه دنیایی، چه دنیایی
دلم یک کلبه می خواهد، یه فنجان چای آویشن
مرور خاطرات خوب، چه غوغایی شده در من
ف : لیدا
مستم باخیالت
ببین اگر خودت بودی
چه غوغایی می شد...
(مهسا زاهدی)
نه بیمارم نه خوشحالم، نه از حالم خبر دارم
گهی با جان گهی با دل، گهی از هر دو بیزارم
گهی خم های در جوشم، گهی خمار می نوشم
گهی بیدار ولی خوابم، گهی در خواب و هشیارم
گهی بیگانه از خویشم، گهی بیگانه هم خویشم
گهی آنم، گهی اینم، گهی سر در گریبانم
گهی در شور و در سازم، گهی با غصه دمسازم
گهی تا عرش می تازم، گهی با ذره می سازم
گهی شاد و غزل خوانم، گهی از درد بی تابم
چه غوغاییست در این عالم، که من حیران حیرانم ....
من را دعوت کن به همان کافه دنج
بوی خوب عطرت
میز چوبی و نگاه مستت
دست من فنجانی
و غزل در دستت
وهوا,,
ظاهرا پاییزی ست!
وکمی ابری و سرد
عابران چتر به دست
پشت هم در گذرند
شنبه بارانی
گوش من تیز شد از خنده تو
و چه حال خوبی!
روبه رویم گل گلدان محبت
و دو چشمت
که عجب غوغایی ست!
من سوالی دارم؟
"میشود چشم تورا دید و نمرد؟"
میشود آیه قرانی بارانی را
لای این شعر سرود؟
میشود سهم دو چشمان تو باشم هردم؟
میشود پلک نزد؟
قهوه تر از چشمت توی فنجان کدام کافه چیست؟
کافه چی فنجانم پیش چشم تو ربود!
و در آن زل زد و گفت
وای برتو که چنین قهوه تلخی داری.......$)
چندروزی میشود که نمازش را تندتر میخواند
.این روزهاموبایلی که تازه خریده را پایین مهرش میگذارد
سرعت نمازش راباسرعت دانلودهایش میزان میکند،
نکند که نماز تمام شود و دانلود ها روی زمین بماند
بزار راحت تر بگویم ...توی رکوع هم زیر چشمی هوای پیام های وایبر و لاین و... را دارد
آهای امام جماعت کمی طول بده رکوع را...پیام ها را هنوز کامل نخواندم.
در دلش غوغایی بود،پس کی این نماز تمام میشود؟
نماز تمام شد مثل فشنگ گوشی را برمیدارد از بس هول کرده رمز الگو را اشتباه میزند
دستی دراز است ،انگار حواسش نیست بغل دستی اش التماس دعا دارد
فکر کنم حواسش به کسانیست که دست دراز کرده منتظر اویند تا نمازش تمام شود و او را در فضای مجازی "ادد"کنند
حالا 4G آمده خدای نسل جدید او پر رنگ تر از خدای حقیقی اش شده
ساعت ازنیمه شب گذشته است و او هنوز پای راز و نیاز با خداوندش
چشمش سرخ و اشک آلود ، هنوز ۳۴درصد مانده از شارژ گوشی اش
این نماز شب اوست که هرشب میخواند
.
.
ای انسان حواست هست؟؟ به کجا می روی؟!
دیشب آیفون خونمون زنگ خورد رفتم گفتم کیه؟؟؟
گفت: برت پیتم با جولی و بچه ها اومدیم شب نشینی.
.
.
.
لامصب توافق چ غوغایی کرده!!
و دل ، لرزان ، هراسان ، چهره پر بیم
به گور سرد وحشت زا نظر دوخت
شرار حرص آتش زد به جانش
طمع در خاطرش صد شعله افروخت
به هر لوح و به هر سنگ و به هر گور
زده تاریکی و اندوه شب ، رنگ
نه غوغایی ، به جز نجوای ارواح
نه آوایی ، مگر بانگ شباهنگ
به نرمی زیر لب تکرار می کرد
سخن های عجیب مرده شو را
که : با این مرده ، دندان طلا هست
نمایان بود چون می شستم او را
فروغ چند دندان طلا را
به چشم خویش دیدم در دهانش
ولی ، آوخ ! به چنگ من نیفتاد
که اندیشیدم از خشم کسانش
کنون او بود و گنج خفته در گور
به کام پیکر بی جان سردی
به چنگ افتد اگر این گنج ، ناچار
تواند بود درمان بهر دردی
به دست آرد گر این زر ، می تواند
که سیمی در بهای او ستاند
وزان پس کودک بیمار خود را
پزشکی آرد و دارو ستاند
چه حاصل زین زر افتاده در گور
که کس کام دل از وی بر نگیرد ؟
زر اینجا باشد و بیماری آنجا
به بی درمانی و سختی بمیرد ؟
کلنگ گور کن بر گور بنشست
سکوت شب چو دیواری فرو ریخت
به جانش چنگ زد بیمی روانکاه
عرق از چهرهٔ بی رنگ او ریخت
ولی با آن همه آشفته حالی
کلنگی می زد از پشت کلنگی
دگر این ، او نبود و حرص او بود
که می کاوید شب در گور تنگی
شراری جست از چشم حریصش
چو آن کالای مدفون شد نمودار
دلش با ضربه های تند می زد
به شوق دیدن زر در شب تار
دگر این او نبود و حرص او بود
که شعف و ترس را پست و زبون کرد
کفن را پاره کرد انگشت خشکش
به بی رحمی سری از آن برون کرد
سری کاندر دهان خشک و سردش
طلای ناب بود ... آری طلا بود
طلایی کز پیش جان عرضه می کرد
اگر همراه با صدها بلا بود
دگر این او نبود و حرص او بود
که کام مرده را ونسرد ، وا کرد
وزان فک کثیف نفرت انگیز
طلا را با همه سختی جدا کرد
سحرگاهان به زرگر عرضه اش کرد
که : بنگر چیست این کالا ، بهایش؟
محک زد زرگر و بی اعتنا گفت
طلا رنگ است و پنداری طلایش
{طلا رنگ است - سیمین بهبانی}
کل دنیا هم هر روز بگویند :
دوستم دارند ..
فایده ندارد ..
امـــــــا ..
دوستت دارم های ..
تـــــ♥ـــــ♥ـــــ♥ـــــو
چه غوغایی میکند نمیدانی ... !
کل دنیا هم بگویند دوستت دارم
فایده ندارد
اما دوستت دارم های تـــــــــــــو چه غوغایی می کند ؟!!!