#چالش
تاحالا به هشتادونه سالگیت فکرکردی؟
چطوریه؟
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی فکرکرد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دارم به اینکه بهت فکرنکنم
فکرمیکـــنم.
هرکارمیکنم تهش ختم میشه به تو.
کاش میشد یه روز یه گوشه نشست.
ازصبح تا شب هی به توفکرکرد.
هی فکرکرد هی فکرکرد،
انقدرکه تموم شی!
که دیگه فکری ازتوبرام نمونه.
یه عمره یه گوشه نشستم
ودارم بهت فکرمیکنم.
تموم نمیشـی...
✿ کپشن خاص ✿
تاحالا به این فکرکردی چرا بعضی از آدما الکی از زندگیت میرن؟ بعضی ها واقعی؟
وقتی رفتارت با مهم ترین آدم زندگیت مثل مهم ترین آدم زندگیت نباشه ، اون آدم مجبور میشه یک چیزهایی رو تنهایی ثابت کنه...
مثلا یکهو تصمیم میگیره تورو ترک کنه و تو غافل گیرمیشی از رفتارش.
وقتی تو ، خودت حس اهمیت داشتن رو بهش نمیدی ، اون مجبور میشه کاری کنه تا خودت اعتراف کنی و بگی که چقدر وجودش تو زندگیت لازمه ...
جالب اینجاست که ما همیشه دیر میفهمیم ، ما دنبال آدم هایی هستیم که واقعا تصمیم گرفتن تنهامون بذارن یا گذاشتن ، نه اون آدمی که هنوز ، چندساعت از رفتنش نگذشته و با بغض میگه : "برای تو چه فرقی میکنه ، وقتی بدون من زندگیت رو داری "
#امیرعلی_ق
هروقت تودانشگاه عاشق شدین وفکرکردین همون عشق جاودان که منتظرش بودین به این فکرکنیدکه اگه٤تاتست بیشتریاکمترمیزدین یه جادیگ عاشق یکی دیگ بودین
✨
تا حالا به گل های پنبه فکرکردی؟
چقدر آروم و لطیفن
بسم الله*
با هم وارد مغازه می شویم:من و تو و دوستت!
قفسه ی آل استارها آنقدر جذاب است که قدرت فکرکردن در مورد مدلهایِ دیگر را از ما می گیرد...
به سمتِ قفسه می رویم ...
سبزِ چمنی را با ذوق به دوستت نشان می دهی و می گویی:وای مهلا!همونه که می خواستم!
ببین چقدر به مانتوم میاد؟!
و ناخودآگاه چشمانِ پسرکِ کفش فروش همراه چشمانِ منو سایر مشتریانِ مغازه از شال زردرنگت تا رویِ تونیک سبزِ تو می لغزد و تو هیچ بفکر چشمان پسرک نیستی که همراهِ تونیکت،چسبیده به اندامت و کنده نمی شود!
مهلا (ایولی) می گوید و دست می برد رویِ صورتی ترینشان که حسابی دلِ مرا برده!
شیطنت آمیز به تو می گوید:نمیشه با تاب دامن سرخابی،آل استار صورتی پوشید؟!
و چقدر مستانه خنده ی تان به هوا می رود !
سرم را که بر می گردانم انگار شهر فرنگ را گذاشته اند مقابلم . . .
آبی ، نارنجی ، زرد ، صورتی ، بنفش . . .
چقدر دوستشان دارم اما - حجابم - را بیشتر! . . . زود از ذهنم بیرونشان می کنم . . . سریع مشکی ترینشان را بر می دارم . . . پسرک طعنه آمیز می گوید:خوبه!به چادرت میاد . . . !
پول کفش ها را روی میز می گذارم و خودم را لا به لایِ این آدمهایِ رنگارنگ گم می کنم . . .
تو می مانی و چشمانِ چسبیده ی پسرک که شبیه ایستادن بر سُرسُره ای مدام از بالا تا پایین بدنت لیز می خورد!
چادرم را به آغوش می گیرم . . .
خدایا شکرت که او نمی گذارد نگاهِ حرامی بر من بلغزد!
یه روز میرسه که حسرت پستامو بخورین بگین یادش بخیر عجب پستایی میزاشت و ما لایک نمیکردیم.اونموقع من دیگه نیستم....
.
.
.
.
.
در آن روز من در سواحل قناری بودمی و حال همی کردمی D:
چیه نکنه فکرکردین میخوام بگم مردم! هههه کور خوندین ^____^
سهم من ازدنیا
نداشتن است...
تنهاقدم زدن درپیاده روها
وفکرکردن به کسی که هیچوقت نبود...!
شنیدم ازمن متنفری؟
منم اگه فرصت اینهمه فکرکردن به توروپیدامیکردم حتما ازت متنفر میشدم!
همه درگیر یه دردیم
هزار بار از عشق توبه کردیم
راهی که رفتیم و بن بست بود
فکرکردیم دیگه برنمیگردیم
اما بازم بایک اشاره
دل میبازیم دوباره
امان از سوختن و باز ساختن
ولی کار دله دیگه چاره نداره...!