بیو های تک کلمه ای
Moonchild : فرزند ماه
Unbothered: بی آزار
Evolving: در حال تکامل
Fearless: بی باک
Graveyard : قبرستان
Halfmoon : نیمه ماه
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی قبرستان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
گاهی در وجودمان به قبرستانی محتاجیم؛
برای چیزهایی که
درونمان میمیرند.
#محمود_درویش
─═इई ...ईइ═─
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
1. بیمارستان
2. زندان
3. قبرستان
.در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
.در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
.در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم....
.
به مردمی که در این خاک «قبرستان» دارند اعتماد کنیم...
─═इई ...ईइ═─
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
1. بیمارستان
2. زندان
3. قبرستان
.در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
.در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
.در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم....
...
اینبار که به قبرستان های شهر رفتید ...
روی یکی از آنها بایستید...
فاصله شما تا آنها به نیم متر هم نمیرسد...
فرق شما و آنها تنها در نیم متر فاصله است ...
به فاصله ها فکر کنید ، به کارهایتان ، به نیم متر ها ... زندگی را به کام هم تلخ نکنید ...شاید دقایق دیگر فاصله شما با آدمها تنها نیم متر شود ...
گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم
برای چیزهایی که درونمان میمیرند . . .
و تنهایی تقدیر آدم هاییست
که در قلبشان قبرستانی از حرفهای ناگفته دارند
تیر برقی چوبی ام در انتهای روستا..
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا..
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت..
کوچ کردم از وطن تنها برای روستا..
آمدم خوش خط شود تکلیف شب ها آمدم..
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا..
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند..
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا..
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم..
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا..
کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر..
راهی ام می کرد قبرستان بجای روستا..
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداختست..
بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا..
من که خواهم سوخت، حرفی نیست اما ای خدا..
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا..
"کاظم بهمنی"
ازبهلول پرسیدند
قبرستان چه میکني
گفت:باجمعےنشسته ام
که آزار نميرسانند
حسادت نمیکنند
تهمت نمیزنند
خیانت نمیکنند
قضاوت نمیکنند
بالاتر از همه
اگرازپیششان بروم
پشت سرم بدگویي نميکنند