✿ کپشن خاص ✿
.
#کافه ها را بستند
برگهای زرد آرزوهایمان را
سنگفرش زمینِ سرد خانه هایمان کردیم !
خیابانها را بستند ...
پاییز را مهمانِ گلدانهای سبز پنجره هایمان کردیم !
کُنده های سوخته ی رویا را بغل زدیم
و شبها خواب باران را دیدیم ...
کافه ها را ببندید !
امسال....
قصیده ی #پاییز را در فنجانهای گرم و
کتابهای قدیمی روی طاقچه
سَر می کشیم ...
#زهره_حدادی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی قصیده
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دیگر نمیکند فایده
در گوش خر قصیده گفتن ..!
.. ..
- شعرهایم را برایت
دسته بندی می کنم
دل غزل
لب مثنوی
اَبرو قصیده
من هلاک ... .
#مهدی_اسدی
torabii
من نمی رقصم همیشه با سه تار روزگار
گاه گاهی هم به ساز خویشتن رقصیده ام
گرچه تا آنجا که باید مهربانی کرده ام
از زمین و از زمان هم بارها بد دیده ام
بارها دل بردم و دل دادم و مجنون شدم
بارها در عاشقی دور خودم چرخیده ام
آمدی جانم به قربانت ولی دیر آمدی
من دگر از عشق و از عاشق شدن ترسیده ام....!!!
شعر هایم را برایت دسته بندی میکنم
دل غزل
لب مثنوی
ابرو قصیده
من هلاک...
...تو همیشه با منی...
...سایه به سایه...
...قدم به قدم...
و مثل گوشواره به گوش بادبادکهایم
وقتی که هستی تا آخر فصل زمستان بدون چتر در باران می روم
و بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یاد تو رنگ می زنم
شعرا میگویند:
"هر تار موی تو به اندازه یک قصیده است"
طفلکی شانه شب کور شد بسکه در شب سفر کرد...
...وقتی که نیستی...
انگار در زمستان چترم را در باران گم کرده ام
وقتی که نیستی جدول متقاطع تنهاییم را با گریه و اشک و آه پر می کنم...
وقتی که نیستی گریه را بهانه می کنم
وقتی که نیستی برای همیشه چشمانم را با گیاه باران پیوند میزنم...
ف : لیدا
شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ،کسی چه میداند ؟! کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟ زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود،
قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست. قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست …..
باران قصیده واری
غمناک
آغاز کرده بود
می خواند و باز می خواند
بغض هزار ساله دردش را
انگار میگشود
اندوه زاست زاری خاموش
ناگفتنی است
این همه غم ؟
ناشنیدنی است
پرسیدم این نوای حزین در عزای کیست
گفتند اگر تو نیز
از اوج بنگری
خواهی هزار بار ازو تلخ تر گریست...
"فریدون مشیری"i
غم ازدرون مرا متلاشی کرد
کاهیده قطره قطره تنم در زلال اشک
من پیشرفت کاهش جان را درون دل
احساس می کنم ...
احساس می کنم ،
که تو بخشیده ای به من
این پرشکوه جوشش پر شوکت غرور
در من نه انتظار و نه امیدی
امید بازگشت تو ؟
بی حاصل !
من از تو بی نیازتر از مردگان گور ...
دیگر به من مبخش
احساس دوست داشتن جاودانه را
با سکر بی خیالی
اعصاب خویش را
تخدیر می کنم ..
من قامت بلند تو را در قصیده ای
با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم ..