واقعا هرجور حساب میکنم؛ دیگه هیچوقت قرار نیست بتونم هیچکیو باور کنم. انگار اعتماد تو قفسه سینم زنده به گور شده.
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی قفسه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
امروز نمیدونم چم شده بود، اصلا نفهمیدم
فقط فهمیدم دلم پر کشید !
یهو از تو قفسه سینم پر کشید و
اومد زرتی نشست کنار تو و دلبرت
انقدر نگاتون کرد، نگاتون کرد،
که دیگه نای برگشتن نداشت
پرنده شد و پر کشید و اومد نشست کفه دستت نازش کردی، نمیدونستی که منم اگه میدونستی که نازش نمیکردی
مگه نه؟
کاش میشد همیشه دلم همونجا پیشت باشه حداقل اونجوری هوایی نمیشه که بخواد واسه همیشه از کار بیوفته!
لنگه ظهر رو تخت غلت بزنی
کوبیده شی به قفسه سینش و با گذاشتن لباش رو لبات چشاتو باز کنی
مثلا دستتو بگیرم بذارم رو سمت چپ قفسه سینم، بگم "ببین چقدر تند تند میزنی دلبر."
در کوبا، قفسه هایی برای فروش کتاب بدون فروشنده هست که روش نوشته شده:
"مطالعه کنندگان نمی دزدند و دزدان مطالعه نمی کنند"
کوبا جزو کشورهای اول دارای سرانه ی مطالعه ی بالاست ...
بسم الله*
با هم وارد مغازه می شویم:من و تو و دوستت!
قفسه ی آل استارها آنقدر جذاب است که قدرت فکرکردن در مورد مدلهایِ دیگر را از ما می گیرد...
به سمتِ قفسه می رویم ...
سبزِ چمنی را با ذوق به دوستت نشان می دهی و می گویی:وای مهلا!همونه که می خواستم!
ببین چقدر به مانتوم میاد؟!
و ناخودآگاه چشمانِ پسرکِ کفش فروش همراه چشمانِ منو سایر مشتریانِ مغازه از شال زردرنگت تا رویِ تونیک سبزِ تو می لغزد و تو هیچ بفکر چشمان پسرک نیستی که همراهِ تونیکت،چسبیده به اندامت و کنده نمی شود!
مهلا (ایولی) می گوید و دست می برد رویِ صورتی ترینشان که حسابی دلِ مرا برده!
شیطنت آمیز به تو می گوید:نمیشه با تاب دامن سرخابی،آل استار صورتی پوشید؟!
و چقدر مستانه خنده ی تان به هوا می رود !
سرم را که بر می گردانم انگار شهر فرنگ را گذاشته اند مقابلم . . .
آبی ، نارنجی ، زرد ، صورتی ، بنفش . . .
چقدر دوستشان دارم اما - حجابم - را بیشتر! . . . زود از ذهنم بیرونشان می کنم . . . سریع مشکی ترینشان را بر می دارم . . . پسرک طعنه آمیز می گوید:خوبه!به چادرت میاد . . . !
پول کفش ها را روی میز می گذارم و خودم را لا به لایِ این آدمهایِ رنگارنگ گم می کنم . . .
تو می مانی و چشمانِ چسبیده ی پسرک که شبیه ایستادن بر سُرسُره ای مدام از بالا تا پایین بدنت لیز می خورد!
چادرم را به آغوش می گیرم . . .
خدایا شکرت که او نمی گذارد نگاهِ حرامی بر من بلغزد!
خيالت راقاب گرفتم ودرچهارچوب قفسه سينه اويختم تادل بهانه ديدنت رانگيرد
کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم
خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی
گاهی تو را
گاهی مرا
تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان
به امانت می بردند ...
يادمان رفت شقايق دل داغي دارد/شاپرك دربغل شمع چه حالي دارد/آنقدرمحوتماشاي قفسهاشده ايم/يادمان رفت كه ياددوست كردن چه صفايي دارد/