ولی بیایم نگاهمون عمیق باشه
حتی کوچیک و محدود
عمیق باشه..
اصن عمیق هم نباشه
ولی توهم عمیق بودن و زیبایی و خفن بودن نگاه رو نداشته باشیم..!
بدونیم همینیم
همینمونم به صدتا چرتوپرت و چیزای قلمبه سلمبه و باورای الکی و تعصب روشون میارزه
در حق خودمون که نباید ظلم کنیم..
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی قلمبه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
. من نمیتونم
وقتی میبینمت
مثه حافظ و مولانا
برات شعرِ عاشقانه بگم !
نمیتونم با کلماتِ قلمبه و سلمبه
قربون صدقت برم ؛
من فقط بلدم
عین دیوونه ها زل بزنم
بهت ،
دستاتو محکم بگیرم ؛
تویِ بغلم مچالت کنم ...
تو بگی دوستت دارم
و من ...
بمیرم ...! #علی_نیکنام_راد
من نمیتونم ❣
وقتی میبینمت مثه حافظ و مولانا ❣
برات شعرِ عاشقانه بگم ❣
نمیتونم با کلماتِ قلمبه و سلمبه❣
قربون صدقت برم ❣
من فقط بلدم عین دیوونه ها ❣
زل بزنم بهت ❣
دستاتو محکم بگیرم ❣
تویِ بغلم مچالت کنم ❣
تو بگی دوستت دارم ❣
و من بمیرم
نمی دونم تا حالا نیش زنبور رو چشیدی یا نه؟
وای که چقد درد و سوز داره دور از جونتون. یادمه یه روز که عطر گل محمدی زده بودم
متوجه شدم یه زنبور دور و ورم می پلکه ! این دیگه از کجا پیداش شد،
چند بار خواستم دورش کنم اما نمی شد از سماجتش کفرم داشت در میومد ،
بعد از کلی تلاش یه دفعه نکته ای به ذهنم خطور کرد که تقصیر خودم بوده! چرا؟
چون من عطری زده بودم که اونو تحریک کرده بود
و هوسش رو بدون اینکه بفهمم به هیجان آورده بود
آخه معلوم بود که زنبور عاشق گل وعطر و من با زدن عطر توجهش رو جلب کرده بودم
خلاصه زنبور بود و عشق بازی با من !
منم که حوصله اداهاشو نداشتم و از این جلف بازیهاش به تنگ اومده بودم سعی
می کردم از خودم دورش کنم... تو همین گیر و دار
آخ سوختم..........!!! آره!
نیش عاشقانه زنبور بود که به بالای ابروی چشمم خورد و بعد یه قلمبه بزرگ
بالای ابروم ....مُردم از درد .....این هم سزای تحریک کردن زنبور...
به قول خدا جون : آنچه از بدی به تو می رسه از خودته
- حالا حرفم اینه...حرفم با تو ، دوستم، آبجی ام، خواهرم...
اگه ادکلنی زدی یا خودت رو مثل گلی آرایش کردی و موهاتو انداختی بیرون
و بیرون رفتی یقین بدون که پسرها و مردهایی رو به هوس میندازی
پسرهایی که چه بسا ممکنه از اخلاق و منش و...اونا متنفر باشی
اما اونا تو رو ول نمی کنن و اگه خیلی بخوای ازشون به خاطر عفت و پاکدامنی
کناره بگیری نیششونو می زنن وصورت زیبای عفتت رو با ورم اتهام زشت می کنن
اما واقعا تو این سوز بدبختی، خودت هم مقصر نیستی؟
حرف خدا جون یادت نره : آنچه از بدی به تو می رسه از خودته
ﯾﻪ پسرﻩ ﯾﻪ ﺷﻌﺮﯼ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﻭﺍﻝ ﯾﻪ دخترﻩ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭﻣﺶ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ
ﺷﻌﺮ ﻧﻮ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻥ :|ﺍﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﻣﻮﺵ ﻣﻮﺷﯽ!ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ ﭘﺲ ﮐﻮﺷﯽ؟ﺩﻟﻢ ﺷﺪﻩ ﻗﻠﻤﺒﻪ
ﻧﮑﻨﻪ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﺷﯽ؟! O. o
ﺳﻌﺪﯼ :|
ﺣﺎﻓﻆ :|ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺑﻮﻟﻘﺎﺳﻢ ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ :|
عروسکا ... عروسکا ... کجایید ؟!
چهارزانو میشینم ، چشمامو می بندم و میرم تو فکر. مثل ایکیوسان. میرم به کودکی. دلتنگی هامو، خاطره هامو ورق می زنم..
یادش بخیر..
دلم برای معصومیت هایدی تنگه ، برای اون چهره ی غمگین حنا پشت ماشین نخ ریسی. برای شجاعت های پسر شجاع و پیپِ پدرش.
دیگه تو کوچه خیابونا اثری از رد پای ترنادو نیست. روی در و دیوارهای شهر علامت z نمیبینم. حتی روی شکم چاق گروهبان گارسیا ها.
هنوز وقتی دریا می رم دلم یه غول خوشگل صورتی میخواد. دوست دارم محکم بشینم پشت سرندیپیتی و همه ی دریا رو زیر آبی بریم.
این روزا روی پاگرد پله ها هرچقدر هم منتظر بمونی ،حتی سایه ی بابالنگ درازو هم نمیتونی ببینی.
مادربزرگه اگه الان زنده باشه ، فکر کنم دیگه تنهاست. یا شاید با هاپوکمار. من از همون اول می دونستم هیچکس جز هاپوکمار از ته دل مادربزرگه رو دوست نداره.
دلم برای تام سایر و هاکلبری هم خیلی تنگه. رفیق هم رفیقای قدیم.
هنوزم وقتی یاد غربت و عشق گالیور میفتم دلم میگیره.
این روزا دیگه کسی واسه رسیدن هاچ به مادرش دعا نمیکنه.
اون موقعا ،آدم اخموها رو هم می شد دوست داشت. دلم برای کاکروی دوست داشتنیم تنگ شده. به دلم موند که یه بار تیم سوباسا رو شیش تایی کنن...
اون روزا هرچی اسفناج می خوردم ، بازوهام مثل بازوهای ملوان زبل قلمبه نمی شد..
هنوز کارهای خارق العاده ی کارگاه گجت خودمونو خیلی دوست تر دارم از آتیش بازی های این بِن تِن..
بشکن ! من نمیشکنم! چی بود چی بود؟ شیشه شکست!
شیشه نبود
فامیل: آقای مجری امروز قراره واس این بچه برم خواستگاری
مجری: چی!؟ این که بچه س...
فامیل: من نصف این بودم زن گرفتم! این که دیگه لندهوری شده واس خودش!!
مجری: آخه این نه درس خونده،نه کار داره...
بچه: نه کف کرده!
فامیل: شما مگه تلوزیون نمیبینی؟ همش میگن مهم تفاهمه
مجری: آخه این بچه اصلاٌ میفهمه تفاهم ینی چی؟
فامیل: بله که میفهمه خودم بهش یاد دادم،تازه خیلی چیزای دیگه هم بلده،بابایی اونایی که دیروز بهت یاد دادمو بگو به آقای مجری...
بچه: نهادینه سازی صرفه جویی در مصرف آب،مبارزه با ترویج فرهنگ غربی،مذاکرات پنج بعلاوه یک
مجری: ینی چون چارتا کلمه قلمبه سلمبه یاد گرفته دیگه وقت زن گرفتنشه؟
فامیل: آقای مجری زن گرفتن که چیزی نیس،مردم با همین چارتا کلمه وزیر میشن!