درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی قلیان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
#حکایت
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست .
هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی
هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی
من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی
مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی
عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی
یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
حامد عسکری
خرابت میکند چشمان آبادی هر از گاهی
به آتش می کشاند شهر را بادی هر از گاهی
تو شیرین هزاران خسرو هم باشی دلم قرصست
که می افتد به یادت عشق فرهادی هر از گاهی
تو رستم باش و من سهراب، اما خوب میدانم
که می افتد به پای صید، صیادی هر از گاهی
تو با من سرگرانی و من از قهر تو غمگینم
ولی شادم به اینکه با کسی شادی هر از گاهی
تو دربند نگاهی نیستی، هرگز نمی فهمی
که قلیانهای دربند و فرحزادی هر از گاهی...
حسین زحمتکش
داد درویشی از سر تمهید / سر قلیان خویش را به مرید
گفت از دوزخ ای نکو کردار / قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد / ِعقد گوهر ز دُرج راز آورد
گفت در دوزخ آنچه گردیدم / درکات جحیم را دیدم
آتش هیزم و زغال نبود / اخگری بهر انتقال نبود
هیچکس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هر کسی می سوخت ....
از همـان روزی کـه دانشجو شـدم
از جهاتی بـنده زیر و رو شـدم
روز اوّل ســر به زیــر و با حیا
روز دوّم این هوا (…) پررو شدم
بعد از آنـی کـه سبیلم را زدم
دشمن ِ سر سخت ِ زیر ابـرو شــدم
هیبت ِ مـردانه را دادم ز دست
صاحب ِ لنز و تل و گیسو شـدم!
دود ِ پیپ و دود قلیان، دود بنگ …
من ولـی پابـست ِ تنـباکو شدم
تـرم اوّل گرچه دیدم ژالـه را
عاشـق ِ گلـچهره و مـینو شـدم!
ترم دوّم قلب ِ من پـایانه شد
هر کسی خر شد سوار ِ او شدم!
فصل ِ سـرما لُـخت و عریانم، ولی
فصل ِ گرما شکل ِ اسکیـمو شدم
بس که اُملت پخته ام این سال ها
عـمّه جــانم گفت کـدبانو شدم!
در حــوادث بــر خــلاف ِ دیگران
فارغ از هر گونه های و هو شدم
یاد ِ ایّامی که می دانی به خیر…
تازگی بی خاصیت، بی بو شدم!
بعد ِ عمری کسب ِ علم و معرفت
جای دکتر، عاقبت هالو شدم!
بغض گلدان لب پنجره را چلچهها میفهمند
حال بیحوصلهها را خود بیحوصلهها میفهمند
کفنِ مشهدی و ترمهی یزدی و گلاب کاشان...
بیش از اینها غمِ بم را گسل زلزلهها میفهمند
دور یعنی: نرسی! هی بروی... هی بروی... هی بروی...
معنی فاصله را جاده و پایآبلهها میفهمند
طرح قلیان دلم را صفوی یا قجری نقش کنید
آه جانسوز مرا شاه هماین سلسلهها میفهمند
خواستم تا گرهای باز کنم با غزلم... باز نشد!
کوری بغض مرا گنگترین مسألهها میفهمند...