بستن چشم هايت چيزي را تغيير نمي دهد. هيچ چيز فقط به خاطر اينكه تو آنچه را دارد اتفاق مي افتد نمي بيني٬ ناپديد نمي شود. در حقيقت بار ديگري كه چشم هايت را باز كني اوضاع حتي خيلي بدتر خواهد بود. دنيايي كه ما در آن زندگي مي كنيم اين چنين است. چشم هايت را كاملا باز نگه دار. فقط يك ترسو چشم هايش را مي بندد. بستن چشم هايت و گرفتن گوش هايت زمان را متوقف نمي كند.
هاروكي موراكامي
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی كاملا
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
پدرم تلاش كرده بود تمام تصاويرِ برادرش را از بين ببرد، تا شايد فراموشش كند..
پوچى تلاشش كاملاً آشكار بود!
وقتى اينهمه تلاش ميكنى يك نفر را فراموش كنى،خودِ اين تلاش تبديل به خاطره ميشود...
بعد بايد فراموش كردن را فراموش كنى
بعد خودِ اين هم در خاطره ميماند...
#استيو تولتز/ Steve Toltz
ما در خواب
همديگر را ديديم
ما خواب هاى همديگر را ديديم
يكى از ما وجود ندارد
يا من
يا تو
و اين بيدارى كاملاً مشكوك است
بيا به خواب هايمان برگردیم
به سرزمين ماه و قصه...
قرار نيست كه همه ي آدم هـــا شما را درك كنند...
و اين اشكالـــي ندارد...
آنها حـــق دارند نظر بدهند...
و شما كاملا حق دارين آن را ناديده بگيريد...!
اگه يه موقعي تو يه موقعيتي گير كردين كه يكي مي خواست بكشتتون زودي بگين :
بكش ! بكش!! راحتم كن معطل چي هسستي؟ د يالا لعنتي !
تو همه فيلما امتحان خودشو پس داده.
البته در مورد سيلي پدر كاملا بي نتيجه بوده !
گذشت عمر دست تو نيست
اما نحوه ي گذشت ان كاملا به تو بستگي دارد
فالخند متولدين شهريور ماه
.
علامت طالعبيني شهريوريها دختر باكره است. تكليف مردهاي شهريوري با اين علامت كاملاً روشن است. اما توضيح اين علامت در زنهاي شهريوري از دست ما برنميآيد و به خودشان واگذار ميكنيم. فلز شهريوريها جيوه است. حتماً شما هم با ما موافقيد كه جيوه فلز نيست و از جايي كه شهريوريها جيوه را فلز ميدانند ميتوان نتيجه گرفت اغلب بساز و بفروشهاي ساختماني كه برجهاي ساخته شده توسط آنها با اندك بادي فرو ميريزد شهريوري هستند.
(من خودم شهریوری ام)
يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود.
شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: ” اين ماشين مال شماست ، آقا؟”
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است”.
پسر متعجب شد و گفت: “منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش…”
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند.
او مي خواست آرزو كند كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.
اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد: ” اي كاش من هم يك همچین برادري بودم.”
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: “دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟”
“اوه بله، دوست دارم.”
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: “آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟”
پل لبخند زد.
او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود ... پسر گفت: ” بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.”
پسر از پله ها بالا دويد.
چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود.
سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :
” اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد … اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني.”
پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند!
منطق من 3 حالت داره :
یا حق با منه
یا تو نمیفهمی حق با منه
یا اینقدر میزنمت كه كاملا بفهمی حق با منه
عشق، امري كاملاً باطني و ذاتي و مربوط به نفس خود ما است و ما موجوداتي را كه حقيقي باشند دوست نداريم، بلكه موجوداتي را دوست داريم كه خود، آنها را آفريده ايم.((مارسل پروست))