نه مرا با تو بودن آسان است...
نه توان گفت
"وداع، وداع"
عشق!
اي تركش كنار نخاع...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی كنار
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
روزی بودا از كنار مردی میگذشت و دید كه او گردویی در مشت دارد؛
بودا به او گفت:
اگر تمام مردم به تو بگویند که این گردو نیست، دُر و گوهر یا مروارید است، آیا خوشحال میشوی؟
فرد جواب میدهد: نه!
سپس بودا میگوید اگر از آن طرف، گوهری در دست داشته باشی و تمام مردم بگویند این گردو است آیا بدحال میشوی؟ فرد دوباره پاسخ میدهد: نه!
بودا میگوید چرا؟
میگوید چون میدانم این چیزی که در دست من است چیزی نیست که مردم میگویند؛
بعد بودا میگوید پس چرا در مورد خودت اینگونه نیستی.
اگر خودت میدانی که چگونه هستی اگر دیگران تصوری فوق تصور خودت داشتند نباید خوشحال شوی و اگر تصوری دون تصور تو داشتند نباید ناراحت شوی....
يك گل
هرگز به فكر رقابت
با گل كنارى نيست.
گل
فقط
به فکر شکفته شدنِ خودشه ..
مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: "فردا به كنار نهر آب بیا تا راز موفقیت را به تو بگویم." صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به كنار رود رفت.
سقراط از او خواست كه دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد.
جوان نومیدانه تلاش كرد خود را رها كند، امّا سقراط آنقدر قوی بود كه او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند كه رنگش به كبودی گرایید و بالاخره توانست خود را خلاصی بخشد.
همین كه به روی آب آمد، اولین كاری كه كرد آن بود كه نفسی بس عمیق كشید و هوا را به اعماق ریهاش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید "زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟" گفت، "هوا." سقراط گفت: "هر زمان كه به همین میزان كه اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، تلاش خواهی كرد كه آن را به دست بیاوری؛ موفقیت راز دیگری ندارد".
: فاطمه
آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بود:
اول گفتند زنی از اهالیِ جورجيا، همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحلِ فلوريدا داشته باشيم. با يک كوروتِ كروكیِ جگری. تنها اشكالاش اين بود كه زنم در چهل و سه سالگی سرطانِ سينه میگرفت. قبول نكردم. راست اش تحملاش را نداشتم.
بعد، موقعيتِ ديگری پيشنهاد كردند: پاريس، خودم هنرپيشه ميشدم و زنم مدلِ لباس. قرار بود دو دخترِ دو قلو داشته باشيم. اما وقتی گفتند يكی از آنها در نه سالگی در تصادفی كشته میشود. گفتم حرفاش را هم نزنيد.
بعد، قرار شد كلوديا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محلههای پايينِ شهرِ ناپل زندگی كنيم. توی دخمهای عينِ قبر. امّا كسی تصادف نكند. كسی سرطان نگيرد. قبول كردم.
حالا كلوديا، همين كه كنارم ايستاده است، مدام میگويد که خانه، نورِ كافی ندارد، بچه ها كفش و لباس ندارند، يخچال، خالی است. امّا من اهميتی نمی دهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از اين هم باشد. با سرطان و تصادف.
كلوديا اما اين چيزها را نمیداند. بچه ها هم نمیدانند..
مهم ترين اتفاقاتِ زندگى هم
به وقتش اگر اتفاق نيفتد
مزه اش را از دست ميدهد!
مثلاً همين من "تو" را
درست در همين لحظه
در همين حال
در همين فصل
كنارِ همين روزهاى كسل كننده ام ميخواهم
مى دانى؛
آمدنت
سالها بعد هم اگر برايم رخ دهد،
نه اينكه آن روزها دوستت نداشته باشم ، نه
ولى قبول كن،
انتظار زيادش آدم را خسته ميكند...
من از احساسى كه حيف ميشود اين روز ها حرف ميزنم
از دوست داشتنى كه بايد كنارِ گوش ت زمزمه كنم و كيفى كه از ديدن صورتت وقتى با شنيدنش سرخ ميشود
من نبودنت را هر روز
مثل يك بغض مى خورم و
ميترسم از هضم نبودنت
گلايه اى نيست،
اما بايد بدانى،
اينقدر دست نيافتنى بودنت
دارد مجابم ميكند به دست كشيدن از
دوست داشتنى كه پر است از نداشتنت!
آدم ها را به زور كنار خودتان نگه نداريد،
آدم ها را مثل گل ها براي هميشه داشتنش،
كنار خودتان خشك نكنيد...
شايد هميشه بمانند؛
اما ديگر همان آدم سابق،
با همان عطر و ويژگي ها نيستند...
به زور نگه داشتن آدم ها آن ها را خشك و بي روح و شكننده مي كند...
به آدم ها اجازه ي زندگي بدهيد،
حتي اگر قرار است
بدون شما زنده بمانند.
بعضى از آدما بلد نيستن "فيلم" بازى كنن ، سياست مدار باشن
يعنى وانميسن شيش تا بوق خورد جواب بدن
پيامتو عمدن پنج دقيقه ديرتر جواب نميدن
موقع قرار عمدن دير نميان
قربون صدقه هارو به زور تو گلوشون خفه نميكنن
دوستت دارمارو پشت خندشون قايم نميكنن
اين آدما صافو سادن
ميشينن كنارت دستتو ميبوسن
فرمون و ول ميكنن و ميشينن نگات ميكنن
دوستت دارمو خيلي با احساس بهت ميگن
وقتى ميبيننت كلي ذوق نشون ميدن
ازت تعريف ميكنن "چه شال خوشگلى"
"چقد پيرهنت بهت مياد"
"مدل موهات عالين"
"عاشقه ساعتت شدم"
"اووو چه عطر خوبى"
اينا با خودشون و احساسشون تارف ندارن
نميخوان بزارنت تو تحريم و " احساس مقاومتي " ايجاد كنن"
اينارو آزار ندين
به اينا ياد ندين "فيلم" بازى كردن بهتره
اينارو از صافو ساده بودن پشيمون نكنيد
واسه اينا كلاس نزارين اينا يهو برميگردن
سنگ ميشن
عوض ميشن
طورى كه مجبور ميشي ازشون بپرسى چرا اينجورى شدى...؟!
اين آدما خوب بودنشون خيلي خوبه
بد بودنشون خيلي بده...
"نزاريم از دوست داشتنمون پشيمون شن"
بَس نيست ؟
اين همه زندگيِ به ظاهر ” لاكچِري ”
كافي نيست ؟
اين همه دورِ همي هايِ مِه آلود !
اين همه آرمِ ماشين هايِ ميلياردي ،
كه خيلي اتفاقي در كنارِ عكس هايتان
مي درخشد !
اين همه رستوران هايِ گران قيمت !
اين همه عكس هايِ كات شده و حذفِ كسي كه در كنارتان ايستاده !
اين همه اندامِ تراشيده !
اين همه مُتل قو !
"باور كنيد هر چيزي حدي دارد" …
بعد مي ناليم كه چرا ما را به خاطرِ خودمان نمي خواهند !
مگر سادگي جرم است ؟
امتحان كنيد !
يك مدت ساده باشيد و بي آلايش
زندگي كنيد …
عكس هايِ خودِ واقعي تان را به
اشتراك بُگذاريد …
بگذاريد اگر از عكس هايتان عاشقتان
مي شوند ، عاشقِ سادگي تان شوند …
"باور كنيد سادگي جرم نيست"
#علي_قاضي_نظام
"زندگیتان پر از آدم های خوب"
وجود هیچکس غمها را از بین نمی برد اما کمک میکند با وجود غمها محکم بایستیم ، درست مثل
چترِ خوب که باران را متوقف نمیکند ، اما کمک میکند آسوده زیر باران بایستیم . .
ابرها به اسمان تكيه ميكنند، درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر.........
گاهي دلگرمي يكی چنان معجزه ميكند كه انگار #خــــدا در زمين كنار توست.
جاودان باد سايه کسانیکه كه شادي را علتند نه شريك،
و غم را شريكند نه دليل ...