يكى كودكِ تازه متولد شده اش را رها ميكند كنار خيابان
ديگرى شريكِ زندگى اش را ميسپرد به فراموشی
آن يكى پدر و مادرش را به خانه سالمندان!
و ما از كودكى با ترس بزرگ ميشويم...
ترس از تنها شدن
ترس از رها شدن
يك نفر بيايد و شجاعت را يادمان دهد!
#علي_قاضي_نظام
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی كودكى
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
انسان هايى كه نميبخشند
انسان هاى بدبختى هستند، آنها بار اشتباهات ديگران را روى شانه خود حمل ميكنند و خوشبختى و انرژيى كه بايد صرف ساختن زندگى خود كنند را به پاى كينه فدا ميكنند.
انسان هايى كه نميبخشند دچار نشخوار ذهنى هستند و بدى ديگران را دوباره و چندباره مرور ميكنند.
اين افراد بيشتر مريض ميشوند و احساس خوشبختى كمترى دارند.
در مقابل،كسانى كه ميبخشند سالم ترند زيرا اشتباهات ديگران را رها ميكنند تا خود آزاد شوند. فراموش نكنيد بخشيدن كسى به معناى قبول كردن آن فرد در زندگى و اجازه تكرار اشتباهش نيست.
از كودكى بخشندگى را با بخشيدن اشتباهات فرزندمان به او بياموزيم. با تنبيه كردن و داد زدن، غر زدن و غيبت كردن، درد دل كردن و سختگيرى كردن تنها كينه ورزيدن را كه باعث بدبختيست به فرزندانمان خواهيم آموخت.
«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»
پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راهآهن مىدرخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.
وقتى مىخواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزهها و ريل راهآهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.
در همين لحظهها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مىشد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمىكند!
سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مىزد، از پسرش مىخواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...
راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...
نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكهاى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و بهخاطر ما از خودشان گذشته و مىگذرند، ناديده بگيريم.