✿ کپشن خاص ✿
امیرعلی، پسر برادرم، دیگه تقریبا سه سالشه. دیگه تصمیم گرفتم وقتی با تفنگ پلاستیکیش بهم شلیک میکنه نَمیرم. فکر میکنم به اندازه ی کافی بزرگ شده و حالا دیگه وقتشه کم کم یاد بگیره تو زندگی واقعی همه رو نمیتونه بکُشه، همه رو نمیتونه به دست بیاره، از پس خیلیا نمیتونه بر بیاد، همه ی آدما اونقدری دوسش ندارن که براش بمیرن...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی لاستیکی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
-تو- را دوست دارم
بیشتر از نوشتنِ آخرین سطرِ مشق هایِ مدرسه...
بیشتر از تقلب در امتحان ..
حتی،
بیشتر از بستنی هایِ قیفیِ قدیم..
پفک هایِ طعمِ پنیر..
-تو- را بیشتر از توپهایِ پلاستیکیِ
کوچه هایِ خاکی..
این را که میدانی چه قدر بود؟؟!
بخدا
-تو- را
از خواب نرسیده به صبح هم ،
بیشتر دوست دارم..
-تو - را ،
از زنگهایِ تفریح هم
بیشتر دوست دارم..
بیشتر از خیلی..
بیشتر از زیاد.....!
-من-،
-تو- را
یه عالمه دوست دارم.
#افشین_صالحی
اگه تو بچگی روی آسفالت کوچه با توپ پلاستیکی چند لایه بازی نکردید و زانوتون زخم نشده کلا بچگی تون تباه شده
✿ کپشن خاص ✿
امیرعلی ، پسر برادرم، دیگه تقریبا سه سالشه. دیگه تصمیم گرفتم وقتی با تفنگ پلاستیکیش بهم شلیک میکنه نَمیرم. فکر میکنم به اندازه ی کافی بزرگ شده و حالا دیگه وقتشه کم کم یاد بگیره تو زندگی واقعی همه رو نمیتونه بکُشه، همه رو نمیتونه به دست بیاره، از پس خیلیا نمیتونه بر بیاد، همه ی آدما اونقدری دوسش ندارن که براش بمیرن.
#محمدرضا_جعفری
قرار نبوده
قرار نبوده تا نم باران زد ، دستپاچه شویم و زودچتری ازجنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم....
قرار نبوده
این قدر دور شویم و مصنوعی!
ناخن های مصنوعی،
دندان های مصنوعی،
خنده های مصنوعی،
آوازهای مصنوعی،
دغدغه های مصنوعی...
هر چه فكر میکنم میبینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم،
این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده
همه از دم ، درس خوانده بشویم
از دم ، دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم،
بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرکهای ما رد بشود.
باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند،
دراز بکشد نی لبک بزند,
با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود.
یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.
قرار نبوده
این همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا،
قرار نبوده
این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد،
بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده ي آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...
تا به حال بیل زدهاید؟
باغچه هرس کردهاید؟
آلبالو و انار چیدهاید؟
کلاً خسته از یک روز ِکاري ِیَدی به رختخواب رفتهاید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست....
این چشم ها
برای نورمهتاب یا نور ستارگان کویر برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان ,
برای خیره شدن به جاري ِآب
شاید ،
اما ....
برای ساعت پشت ساعت،
روز پشت روز،
شب پشت شب ...
خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشدهاند.!!!!!
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعتهای دیجیتال صبح خوانی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتما ً،
که شاید لالایی طبیعت باشد برای بخواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.....
من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن جز بر طرف کردن غم نان،
بشود همه دار و ندار زندگی مان،
همه دغدغهزنده بودن مان,
همه دغدغه زنده بودن ....
قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،
این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد......
قرار نبوده
این طور از آسمان دور باشیم و
سی سال بگذرد از عمرمان و
یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم.....
قرار نبوده
کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالمتاب و گرما و محبتش
زره بگیریم و جنگ کنیم....
قرار نبوده
چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد....
قرار نبوده
من از اینجا و شما از آنجا، صورتکهای زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم...
....
چیز زیادی از زندگی نمیدانم،
اما همین قدر میدانم که
این قرار نبوده هایی که برخلافشان اتفاق افتاده،
همگی مان را آشفته و سردرگم کرده...!
هلو اس ام اس
برادرزادم دیروز گریه کرد
واسش تبلت خریدن !
من بچه بودم یادمه ۳ماه گریه کردم
واسم یه شمشیر پلاستیکی خریدن،
آخرشم با همون منو میزدن
یادش بخیر با اون توپ پلاستیکی چقدر منتظر دوستام توی اون هوای سرد زمستون می موندم تا بیان بازی اما نمیومدن
چون باباشون براشون تازه کامپیوتر خریده بود...
سخته با یه توپ تنها بشی، رفیق بشی، همدمت بشه
چه میفهمی چی میگم
قانون های فوتبال دوران کودکی! یادته؟!
1. اونیکه از همه چاقتتر بود، همیشه دروازبان بود!
2. همیشه اونی که صاحب توپ بود ، میگفت کی بازی میکنه کی نه!
3. زیاد قسم میخوردی پنالتی بود ، قسم نمیخوردی پنالــــــتی نبود!
4. بــــازی زمــــانی تموم میشــــد ، وقـــتی همه خســـته میــــشدن!
5. مهم نبود بازی چند چنده ، هرکی گلِ آخــر بازی رو میزد ، برنده بود!
6. داور هم که موی زائد ! :))
7. اگه یه موقع توپ گیر نمیومد ، یه جورابی دبِ پلاستیکی چیزی …!
8. اگه یارکِشی آخر انتخاب میکـردی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود!
9. لحــــظه ای که توپ مــــیرفت زیر ماشینی که در حال حــــرکته، پر استرسترین لحظه زندگی بود!
10. وقـــــتی صــــاحب توپ عصــــبانی میشد، بازی تمــــوم میشد!
11. دختر همســـایه از کوچه رد میشد، همه رونالدینیو میشدن! :))
12. شلــــوارت، کفشـــت، پیرهـــنت پاره میشد، کـتک شـب رو … !
13. مسابقه با تیم کوچه بغلی مثل لشکر کـشی هیتلر به لهستان بود!
یادش بخـــــــیر
وقتی اسم فامیل بازی کنی
حمید حمیدی ، سارا سارایی ، گوجه پلو ، گلابی پلاستیکی و رنگ قورباغه ای
نه تنها عجیب نیست ، بلکه کاملا منطقیه :))
عادت دارم وقتی درگیر یک شرایط دشوار ذهنی و روحی هستم به مسایل پیش پا افتاده ای فکر کنم که در حالت عادی به نظرم خیلی احمقانه می آیند.
در آن لحظه تصمیم گرفتم به بی عدالتی که در حق تعیین سایز اسباب بازی های مختلف اعمال شده بود فکر کنم.
فکرش را بکنید یک سگ عروسکی ده برابر یک قطار آهنی است که خود آن قطار هم ده برابر یک توله سگ پلاستیکی است.
طوری که کسی صدایم را نشنود زیر لب زمزمه کردم: «زندگی در دنیایی که هیچ چیزیش با هیچ چیزیش تناسب نداره جدن وحشتناکه»...!
هرج و مرج محض
فرناندو سورنتینو