من غزل خوانم از آن وقتی که با لحنی ملیح!
گفته ای آرام در گوشم که .قربانت شوم...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی لحنی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت:"امروز می خواهیم بازی کنیم!"
سپس از انان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود.
خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد.
آن خانم اسامی اعضای خانواده,بستگان,دوستان,
هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت.
سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند.
زن,اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد.
سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.
زن اسامی همسایگانش را پاک کرد.این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;
نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش...
کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود.چون حالا همه
می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود.
استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.
کار بسیار دشواری برای ان خانم بود.
او با بی میلی تمام,
نام پدر و مادرش را پاک کرد.
استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"
زن مضطرب و نگران شده بود.
با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست....
استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!"
والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید.
شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!!
دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.
همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.
زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از کنارم خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد"
پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!!
همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن, حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود برایش کف زدند.
با همسر به از آن باش, که با خلق جهانی
شاهزاده ای تصمیم گرفت ازدواج کند...
و موضوع را به وزیر دربار که از هوش بالایی برخوردار بود در میان گذاشت..
وزیر دستور داد تا تمام دختران شهر هرکدام غذایی بپزند و برای شاهزاده بیاورند......
روز موعود فرا رسید و دختران شهر هرکدام با غذای لذیذ خود آمده بودند تا بخت خود را امتحان کنند........
در میان آنها دختر ی بود که چهره زیبایی نداشت و همه وی را مسخره میکردند و با زخم زبانشان او را آزار میدادند........
از قضا شاهزاده به سراغ دختر میرود و به او میگوید تو چگونه به خودت اجازه جسارت داده ای مگر نمیدانی من شاهزاده ام و زن من باید زیبا باشد........
در این لحظه اشک از چشمان دختر جاری میشود و با التماس میگوید سرورم شما کمی از غذای من میل کنید.......
با مساعدت آن غذا را میل میکند و از دست پخت دختر خوشش می آید و به دختر میگوید : راز این غذای دلچسب چیست ؟؟؟......
دختر اشک از چشمان خود پاک میکند و با لحنی مظلومانه میگوید: روغن فرد اعلا ... این روزا یعنی اویلا !!!... ��
(اگه فحش بدید دیگه از این داستانهای جالب و پندآموز نمیذارما) ��☝️
چه ظریفانه است خلقت قلب آدمی
به تلنگری می شکند
به لحنی می سوزد
برای دلی می میرد
به نگاهی جان می گیرد
و به یادی می تپد
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و گفت: ” یک فنجان قهوه برای من بیاورید.”
صدایی از آن طرف پاسخ داد: ” شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی ؟”
کارمند تازه وارد گفت: ” نه ” صدای آن طرف گفت: “من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق”
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: ” و تو میدانی با کی حرف میزنی بی چاره.”
مدیر اجرایی گفت: ” نه ” کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!
ﺧـــــــــﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺁﺳﻤـــــــــــــــﺎﻥ !! "ﺑﻐﻀﺖ " ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ... ﺍﯾﻨﺠﺎ! ﺑﻌﻀـــــــــــﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـــــــــــﺎ ! ﻣﻮﻗﻌــــــﯽ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺸﮑﻨﺪ، ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﻋﺠﯿﺐ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ : ﭼﺘــــــــــــــــــــــﻪ ﺑﺎﺯ؟؟
حداقل انتظاری که از بانک مرکزی دارم اینه که با لحنی ملایم تر موجودی حسابم در تلفن بانک را صفر اعلام کنه.
بی پولم ، ایدز که ندارم!
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت :
« ببخشید آقا! من میتونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم ولذت ببرم ؟ »
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود ، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت ، یقه ی جوان را گرفت و عصبانی ، طورری که رگ گردنش بیرون زده بود ، او را به دیوار کوفت و فریاد زد : « مرتیکه عوضی ، مگه خودت ناموس نداری... خجالت نمی کشی؟»
جوان اما ؛ خیلی آرام ، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و واکنش نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد: « خیلی عذر میخوام، فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین ، دیدم به خاطر وضع ظاهر خانومتون دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن ، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم...
حالا هم یقمو ول کنین ، از خیرش گذشتم !»
مرد خشکش زد... همانطور که یقه ی جوان را گرفته بود ،
آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد .....
ﺁﺧﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﯾﻪ ﺁﻟﺮﮊﯼ ﻓﺼﻠﯽ ﭼﯿﻪ؟
ﺑﺎ ﺍﻭﻧﻢ ﮐﻼﺱ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ ﻣﻠﺖ
ﯾﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺤﻨﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺁﻟﺮﮊﯼ ﻓﺼﻠﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺳﻪ ﺩﻭﺭﻩ ﺟﺎﻡ ﻣﻠﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎﺱ :|
(مخاطب خاص داره KH)
تو تاکسی نشسته بودم
رادیو داشت قران پخش میکردم که صوتش دله ادمو میبرد....
چند قدم جلوتر یه مسافر سوار شد وبا لحنی خاص پرسید:
اقا کسی مرده....؟؟
راننده یه لبخند معنی دار زدو گفت:
اره..
دله منو تو!!!