نشست تو ماشین
دستاش می لرزید
بخاری رو روشن کردم
گفت: ابراهیم ماشینت بوی دریا میده!
گفتم: ماهی خریده بودم
گفت: ماهی مرده که بوی دریا نمیده
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه
گفت: من بمیرم بوی تو رو میدم...
"سیامک تقی زاده"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی لرزید
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
باید بین بی تاب بودن و صبوری یکی را انتخاب میکرد.
در بی تابی دستهایش میلرزید و خدایش را کمتر باور داشت.
اما اگر میتوانست حوصله کند،
اگر آرام میشد
و با نگاه با خدایش حرف میزد
آن وقت فرصت میکرد نگاه مهربان خدایش را ببیند....
پس آرام شد
و تنها گفت:حوصله میکنم ...
و چشم به چشمهای خدا دوخت.
خدا لبخند میزد.
...
نگاهم کرد و لرزیدم خجالت می کشم از او
بگویید عاشقت گفته؛ نگاه محشری داری ....!
دوست داشتنش شبیه بستنی بود.
یخ بودا,ولی می چسبید.حتی وسط زمستون.
یخ بودا,مثه وقتی که توزمستون میری روی کوه
بستنی میخوری وهمه ی بدنت
مثه بیدمی لرزه,
وقتی کنارم بودهمه وجودم ازحجم سرماش می لرزید.
ولی آدمی که هوس بستنی کرده که
این چیزاحالیش نیس.
میشینه کنارآتیش وبستنی شومیخوره.
دوست داشتنش روکه قورت میدادم,قلبم یخ میکرد,
ولی من باآتیش خیالای رنگارنگ خودموگرم میکردم.
این خیالا سرموگرم میکرد؛
دلــــــمونه.
یه کم دیرشدتافهمیدم که
دوست داشتن باید
دلم روگرم کنه ,
که حضورم باید دلش روگرم کنه,
نه سرش رو...
اگه یکی دستت رو گرفت و دلت لرزید زیاد عجله نکن یه روز میاد یه کاری با دلت میکنه که بی اختیار دستات بلرزه
وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر عزیزم
داستان ثروتمند بی پول !
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباسهاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مىلرزیدند.
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. مىخواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایىهاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهای شان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟ »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکىاش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى که بستههاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺗﺮﯾﻠﯽ ﻫﺠﺪﻩ ﭼﺮﺥ ﺑﺎ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪﻡ
ﺗﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪﻡ ﮔﻮﺷﯿﻤﻮ ﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺷﺎﺭﮊﻡ ﺻﻔﺮﻩ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻮﺑﯿﺪﻡ
ﯾﻬﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻡ
ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﻭﻡ ﺷﺪﻡ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﺴﺮﻡ��
ﻓﺸﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ؟��
" همیشه باید یک کسی باشد که حتی اگر به جای کلمات فقط سه نقطه گذاشتی در یک صفحه سفید ،
بدانی که می داند یعنی چه ! . . .
همیشه باید کسی باشد ! تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد !
باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید ! بفهمد !
که اگر سکوت کردی بفهمد ! باید کسی باشد !
که اگر بهانه گیر شدی ! بفهمد !
باید کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن ! نبودن ! بفهمد !
باید کسی باشد که اگر حرف های بی معنی زدی بفهمد !
باید کسی باشد بفهمد که درد داری ! که زندگی درد دارد ! بفهمد که دلگیری ! بفهمد که دلت برای چیزهای
کوچک تنگ شده !!!
همیشه باید کسی باشه که وقتی دلت گرفت سرتو بزاری رو شونش تا میتونی بباری
ولی نیست . . . .
نامه ای از طرف خدا :
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد
که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام (ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی
پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس30)
و هیچ پیامی از پیام هایم که به تو رسید و از آن روی گردانیدی. (انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدیو چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت
بر همه چیز قدرتداری. (یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی
و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)
پس چون مشکلات از بالاو پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند
و تمام موجودیتت لرزیدچه لرزشی، گفتم کمک هایم درراه است وچشم
دوختم ببینم که باورم میکنی امابه من گمان بردی چه گمان هایی.(احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی برتوتنگ آمد پس حتی ازخودت هم به تنگ آمدی ویقین
کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم
تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با
منمیمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت
شریک کردی. (انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی
گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هر وقت سختی به تو رسید
از من ناامید شدهای. (اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی هست که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا می روی؟ (تکویر26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)
چه چیزجزبخشندگی ام باعث شدتامرا که میبینی خودت رابگیری؟(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری ؟
من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند
و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها
بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این
در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، نا امیدی
تو را پوشانده بود (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و
در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم
و روزبعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم
بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم (قریش 3)
رگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم (فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده54 )
التماس دعا