I'm so proud of how I handled this year. I fought so many silent battles. I had to humble myself, wipe my own tears and pat myself on the back.
راضیم از خودم که چطور از پس امسال بر اومدم.
با کلی درگیریهای درونی و ذهنی که به چشم کسی نمیومد جنگیدم.
و مجبور بودم صدام در نیاد، اشکام رو پاک کنم و یه دست مریزاد به خودم بگم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مجبور
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دبیرستان به اجبار خانواده مجبور شدم برم تجربی ولی یکی از رفیقام رفت هنرستان طراحی دوخت همه بهش میگفتن تنبلی که رفتی هنرستان ولی اون الان برند لباس خودشو داره و من الان کم کم دارم ازینجا خیاطی یاد میگیریم و اولین درآمد ۷ رقمیم بدست آوردم🥹 :
-
اما باید یک چیزی بهت بگویم
اگر میخواهی زندگیات را بسازی
مجبوری طاقتت را بیشتر کنی 🤍
- هاروکی موراکامی
♡
دست کشیدن از چیزهای مورد علاقهات وقتی سختتر میشه که مجبوری این واقعیت رو بپذیری که یه روزی متعلق به کسی میشن که حتی نصف تو دوستشون نداره.
یکی پیدا نشد که بخاطرش انقدر مجبور نشیم خط قرمزامون و سفت و محکم حفظ کنیم، تا بدون اینکه دائم بهش گوشزد کنیم که این و حدومرز منه، خودش بدونه و کنارش حس امنیت کنی و دائم در حال ترس از آسیب نباشی.
سال جدید با رنجهای تازهای شروع میشه و تو مجبوری شروعش کنی. احتمالا زندگی همینه.
You don't have to search for a real friend, you just need to look in the mirror!
مجبور نیستی در جستجوی دوست واقعی باشی، فقط کافیه به آینه نگاه کنی!
چقدر دلم میخواد بهش بگم از اینکه مجبورم توی جلسات تراپی درمورد تو حرف بزنم ناراحتم. از اینکه خیلی دست و پا زدم تا صادقانه بهت نزدیک باشم، بدون اینکه دلم بخواد ذرهای بهم منفعتی برسونی و چقدر از اینکه دیدم با آدمهای دیگه خوب بودی، دوست بودی و با من نه، ضربه خوردم.
You have to fight for what you want, because what you want won't fight for you
مجبوری واسه اونچیزی که میخوای بجنگی، چون اون چیزی که میخوای واست نمیجنگه
• |.
هر گذشته برای من یک دَره. یک دَر سفید و بزرگ و این دَرها هماندازه قطاری کنار هم قرار دارن. هر گذشتهای که نتونستم باهاش کنار بیام برام تبدیل به یک دَر شد که در نهایت مجبور بودم ببندمش و سه قفلهاش کنم و کلیدش رو جایی بندازم که حتی دیگه خودمم نتونم پیداش کنم. خواستم بگم دَرهای زیادی توی گذشتهام وجودم داره که بین من و اون اتفاق یک مرز واحدی رو مشخص کرده و اینقدر شبیه هم هستن که فراموش کنم هر دَر به کدوم خاطره باز میشه.