در زمان خلافت
تمامی خزانه داری های سرزمین پهناور اسلام را به دست ایرانیان سپرد،می گفت ایرانیان قبل از اسلام هم مردمان پاک دستی بودند.
بارها در سخنانش
انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست...
وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بی سابقه
از او خواستند که حاکم شود گفت:
"مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید."
اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد.
بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت به خانه روید و مطیع باشید.
گفت: "در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگاهم دارد”.
سعد ابن ابی وقاص،
مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد،
نه خانه را بر سرش خراب کرد، و نه حتی علیه او سخن گفت.
طلحه و زبیر پیش او آمدند و از او پست و مقام خواستند،
نپذیرفت.
چند روز بعد مدینه را به قصد مکه و تدارک نمودن جنگ جمل (بر علیه علی) ترک کردند...
کسانیکه با او جنگیدند را “محارب نخواند، گفت:“برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”.
هنگامی که خلیفه شده بود و برای سرکشی به یکی از شهرها رفته بود،
مردمانی را که به دنبال اسب او با پای پیاده راه افتاده بودند و او را مشایعت می کردند،
با فریاد آن ها را از این کار بر حذر داشت،
گفت من هم انسانی مانند شما هستم، بروید به کار و زندگی خود برسید و فقط در برابر خدا تعظیم کنید.
وقتی خلیفه یکی از بزرگترین امپراطوری های جهان در آن عصر بود، با یک فرد مسیحی اختلاف پیدا کرد و کار به قاضی سپرده شد.
نخواست به زور ، حرف خود را به کرسی بنشاند.
در دادگاه از این که قاضی او را محترمانه صدا کرده و بیشتر به او نگاه می کرد، خشمگین شد
و گفت که من و فرد مسیحی برای تو نباید فرقی داشته باشیم، از خدا بترس و عدالت را رعایت کن...
از آنجایی که علی شاهدی برای ادعای خود نداشت، قاضی به نفع مسیحی حکم داد و علی این حکم را پذیرفت.
فردی نابینا را دید که گدایی می کند. گفت چرا به او نمی رسید و کمکش نمی کنید؟
گفتند مسیحی است.
گفت آن زمان که بینا بود و برایتان کار می کرد، از دینش نمی گفتید، حالا او مسیحی شده؟
مقرر کرد که از بیت المال مسلمین هر ماه به او پول بدهند تا مجبور به گدایی نباشد...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی محارب
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
غضنفرو با دوستش تو سرقت بانک میگیرن، قاضی بهشون میگه: شما محاربین، حکمتون اعدامه!
غضنفر میگه: یعنی چی؟؟؟
قاضی میگه: یعنی جنگ با خدا!
غضنفر به رفیقش میگه: بی پدر نگفتم تیر هوایی نزن!
حال و روزم را اگر تو بپرسی آرام نیست ...
درونم انقلابیون ؛ شاکی از وضعیت حاکم
گاه و بیگاه وجدانم شعار سر میدهد
گهگداری چشم هایم خون میبارند . . .
غروب های جمعه ؛ بانگ "هق هق " از پشت بام احساسم می آید ...
و من در تظاهراتی نمادین ؛ با نیروهای برچسب خنده
سرکوب می کنم تمام محاربین وجودم را . . .
میخندم . . .
هنوز دیکتاتور این بدن ؛ منم
گوشهایم نباید بشنوند !
چشم هایم نباید ببینند !
قلبم نباید یاد کسی کند . . .
سر در قلبم هم مینویسم آزادی احساس . . .
قلی ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻣﯿﺮﻥ ﺑﺎﻧﮏ ﺑﺰﻧﻦ، ﭘﻠﯿﺲ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﺣﮑﻤﺘﻮﻥ ﺍﻋﺪﺍﻣﻪ ! ﺍﯼ ﻣﺤﺎﺭﺑﯿﻦ . ﻏﻀﻨﻔﺮﻣﯿﮕﻪ : ﻣﺤﺎﺭﺏ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ؟ ﭘﻠﯿﺲ ﻣﯿﮕﻪ : ﯾﻌﻨﯽ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﭘﺪﺭ ﺳﮓ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺗﯿﺮ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻧﺰﻥ ! ؟:)))))))))