هرگز از گردش ایام دلآزرده مباش!
بامدادیست پیِ هر شب تاری، آری!
سیدمحمدحسین طباطبایی
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی محمدحسین
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
غزل #سفر
اینجا خبر از مهر و وفا نیست،سفر کن
امید به تاثیر دعا نیست،سفر کن
اینجا همه از عشق به انکار رسیدند
این عشق به جز خبط و خطا نیست،سفر کن
تقدیر گریبان همه گیرد و افسوس
مقصود به جز درد و بلا نیست،سفر کن
یک عمر به غیر از غم و اندوه ندیدی
عمرت ز غم و درد رها نیست،سفر کن
اکنون که به جز آه نمانده است برایت
دیگر به صلاح تو بقا نیست...سفر کن!
#محمدحسین_سرخوش
✿ کپشن خاص ✿
قصّهٔ تلخ مرا آن غزلی میفهمد
که به دست همهٔ منتقدین افتاده
یک نفر بعد تو در عکس خودش میگرید
کوه درد است که در عکس،متین افتاده!
#محمدحسین_سرخوش
.
و مَـن هنوز جـا مانـده امـ
در پاییزی کـه مـرا دوست داشتی.
#محمدحسین_رحمتی
♡
علامه سید محمدحسین حسینی طهرانی:
درهیچ جای قرآن اعتماد به نفس نیست
من نمیدانم این لفظ اعتماد به نفس از کجا آمده
چرا اعتمادانسان به نفس باشد
قرآن میگوید:اعتمادبخدا بکن!
نفس را زیر پا بگذار
وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است.
استاد شهریار در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدايا خاطرات سرکش يک عمر شيدايي
گرفته در دماغي خسته چون خوابي پريشانم
خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
خدايا اين شب آويزان چه مي خواهند از جانم
پريشان يادگاريهاي بر بادند و مي پيچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
خزان هم با سرود برگ ريزان عالمي دارد
چه جاي من که از سردي و خاموشي ز مستانم
سه تار مطرب شوقم گسسته سيم جانسوزم
شبان وادي عشقم شکسته ناي نالانم
نه جامي کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودي کو برآيد از سر شوريده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وي
به اشک توبه خوش کردم که مي بارد به دامانم
گره شد در گلويم ناله جاي سيم هم خالي
که من واخواندن اين پنجه پيچيده نتوانم
کجا يار و دياري ماند از بي مهري ايام
که تا آهي برد سوز و گداز من به يارانم
سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب پائيز تبريز است در باغ گلستانم
گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازي
من از بازي اين چرخ فلک سر در گريبانم
به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بي حاصل
به چرخ افتاده و گوئي در آفاقست جولانم
چه دريايي چه طوفاني که من در پيچ و تاب آن
به زورقهاي صاحب کشته سرگشته مي مانم
ازين شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگين
چه مي گويم نمي فهمم چه مي خواهم نمي دانم
به اشک من گل و گلزار شعر فارسي خندان
من شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم
کجا تا گويدم برچين و تا کي گويدم برخيز
به خوان اشک چشم و خون دل عمريست مهمانم
فلک گو با من اين نامردي و نامردمي بس کن
که من سلطان عشق و شهريار شعر ايرانم
منحنی قامتم ، تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن، طره ی گیسوی توست
حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست
بازه ی تعریف دل، در حرم کوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه ی همگراش ، دایره روی توست
مهر تو چون میدهد، سمت به بردار دل
هر طرفی روکنی، همجهت و سوی توست
پرتو خورشید شد، مشتق از آن چشم تو
گرمی و جانبخشیاش جزئی از آن خوی توست
چون به عدد، یک تویی ، من همه صفرها
آن چه که معنا دهد قامت دلجوی توست
گر شود آن دم که ما ، زوج مرتب شویم
سر به رهت مینهم، چون که سرم گوی توست
هجر و فراقت شکست قائمه ی قائمی
نقطه پرگار عشق ، واله و پیجوی توست
{ دکتر محمدحسین قائمی }