✿ کپشن خاص ✿
- میخوام از جنگ بنویسم،
به زن میرسم..
میخوام از مرد بنویسم،
به زن میرسم..
میخوام از درد بنویسم،
به زن میرسم..
میدونی آدما همیشه از دغدغه هاشون مینویسن
مثلا انسانِ اولیه روی دیوار غار،
گاو کشید
برای انسان گمشده در مدرنیته،
برای انسانی که لا به لای ماشین ها داره جون میده
چه دغدغه ای قشنگ تر از عشق؟؟!
میخوام از عشق بنویسم
به زن میرسم!
#علی_اصغر_وطن_تبار
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مدرنی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بحمدلله با پیشرفت تکنولوژی
شکنجه ها هم مدرنیزه شده!
به جای اینکه سرب داغ بریزیم تو حلق طرف مسیجشو سین میکنیم جواب نمیدیم :|
تازه دردشم بیشتره :)
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد و هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمیخواست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. همزمان با غروب خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند ولی در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد “چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود !!!” با خود می گفت : “اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود. بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم.”
یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند. پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد.
راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد. بعد از ظهر بود که به آنجا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید. به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد. پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود. سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر ؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد. در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و همزمان با غروب آفتاب خانه خودشان را دید که با پنجره های طلایی می درخشید.
این روسری آشفتهی یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیوانه کنندهست
بالقوه سپید است زن اما زن این شعر
موزون و مخیل شده و قافیهمند است
در فوج مدلهای مدرنیته هنوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است
پرواز تماشایی موهای رهایش
تصویرِ رهاکردن یک دسته پرندهست
دل غرق نگاهیست که مابین دو پلکش
یک قهوهای سوختهی خیرهکنندهست
با اخم به تشخیص پزشکان سرطانزاست
خندیدن او عامل بیماری قند است
تصویر دلش با کمک چشم مسلح
انگار که سنگی ته شیئی شکنندهست
شاید به صنوبر نرسد قامتش اما
نسبت به میانگین همین دوره بلند است
ماه است و بعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چند به چند است ..
مدتیست یاد گرفته ام ، انسان مدرنی باشـم؛
و هــر بار که دلتنـگ میشــــوم ، بـه جای بغض و اشک
تنهـا به این جمله اکتفا کنـم
هوای بـد این روزها ، آدم را افســرده میکنـد ..!
یاد گرفته ام
انسان مدرنی باشم
و هر بار که دلتنگ می شوم
به جای بغض و اشک
تنها به این جمله اکتفا می کنم که
هوای بد این روزها
آدم را افسرده می کند!!!
هرچقد که بخوای ادای به اصطلاح مدرنیته رو در بیاری
بازم اسم اباالفضل (ع) که میاد پاهات سست میشه...