چرا این قدر تفریح و گشت و گذار میکنیم؟
چرا در زندگی انسان مدرن تفریح جایگاهی دارد که در زندگی انسان سنّتی ندارد؟
برای این که انسان مدرن نمی تواند با خودش تفریح کند. یعنی هروقت به خودش رجوع می کند از خودش بدش می آید. باغی در درون خودش ندارد که اگر ده سال هم مسافرت نرود هیچ وقت حوصله اش سر نرود.
آدمی که تفكّر معنوی عمیقی دارد، اگر صد سال هم مسافرت نرود یك لحظه نمی گوید حوصله ام سر رفت.
چون دائماً مشغول سیر در یك باغ درونی است . وقتی ما باغ درونی نداریم باید برویم با غهای بیرونی را ببینیم.
آدمی که خودش را نمیتواند تماشا کند چاره ای جز این ندارد که برود و بیرون از خودش را تماشا کند.
اشخاص معنوی آنقدر درون خودشا ن چیزها ی نو کشف می کنند و به ظهور می بینند و چیزهای بسیار شاد کننده، امیدوارکننده و آرامش بخش می یابند که هیچ وقت به سیرومسافرت بیرونی احتیاج پیدا نمی کنند.
بنابراین یكی از دلایلی که ما این قدر به مسافرت و تفریح نیازمندیم ، این است که ما انسان های معنوی ای نیستیم.
هر چه انسان معنوی تر باشد، کمتر احتیاج پیدا می کند به این که منظره و تابلو راعو ض کند، این است که انسان جدید تابلوهای خانه اش را هم باید هر از چند مدّت عو ض کند، مبلمان خانه اش را هم و...
چون بعد از مدّتی اینها دیگر نمیتوانند او را از خودش به بیرون از خودش عطف توجّه دهند. اگر همة ما شبیه مولوی بودیم مسافرتهایمان هم بسیار کاهش پیدا می کرد...!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مدّتی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
متن جالبیه...
به کلینیکِ خدا رفتم . . . . تاچكاپِ همیشگی را انجام دهم. فهمیدم ؛ بیمارم...! خدا فشارخونم را گرفت. لطافتم پایین آمده بود! دماِی بدنم را اندازه گرفت. 40 درجه اضطراب بود! ضربانِ قلبم نشان داد، به چندین گذرگاهِ عشق نیاز دارم! تنهایی، سرخرگهایم را مسدود کرده بود! ارتوپد نشان داد؛ بر اثرِ بی توجّهی به عزیزانم، چندین شکستگی دارم! مشکلِ نزدیک بینی داشتم، چون دیدِ من فراتر از اشتباهاتِ دیگران نرفت..! مشکلِ شنوایی پیدا کردم. مدّتی بود، صدایِ خدا را نمی شنیدم! خدا به من مشاوره ى رایگان داد.برای من نسخه ای یاد داشت کرد: - هر روز صبح یک لیوانِ قدردانی. - قبل ازبیرون رفتن، یک قاشق آرامش. - هرساعت 1 کپسولِ صبر. - یک فنجان انصاف - و یک لیوانِ فروتنی. - در خانه ، مقداری عشق بنوش. - و زمانِ خواب ، دوعدد قرصِ وجدانِ آسوده .
.بهار می اید
سالی نو و عیدی نو.
زمستان کوله بار نه چندان برفی اش را بست
و در روزهای پسین نیز وداع برفی اش را با شهرمان کرد.
گویی می خواست به همه ی ما که در میان روزمرگی ها و مشغله ها سردرگمیم،
یادآوری کند که من زمستان بودم که در میان شما ـ نه چندان پرقدرـ مدّتی را زیستم
و اکنون با شما وداع می کنم.
زمین هم، همان روزها ـ و البتّه پیش تر هاـ
لباس سفیدش را از تن بدر آورد و خود را آماده ی پوشیدن لباس سبزش کرد.
گویی دیگر خسته شده بود و نای بودن با لحظات بی برف و باران زمستان را نداشت
و به بهاری شدنش اصرار می ورزید؛ در حسرت لباس سبزش بود
بیقرار سبز شدن بود، بیقرار بهاری شدن.
بیقرار قدوم کوچک و رنگین شکوفه ها.
زمین از نو شروع کرد بیاین ما هم از نو شروع کنیم و بهاری شویم