نشد یک لحظه از یادت جدا دل!
زهی دل؛
آفرین دل
مرحبا دل..
.️لاهوتی
روزتون پر از حضور یار
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مرحبا
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اگه سعدی زنده بود بعد از دیدن این بیت قیصر امین پور میگفت مرحبا مرد، سربلندم کردی:
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم!
. کپشنِ خاص .
- ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﺸﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﺸﻮﻡ ﻟﯿﻼ ﻣﻦ ،
ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻏﺮﻕِ ﺳﺨﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﮕﺎﻥ، ﺍﻻ ﻣﻦ
ﺣﺘﻤﺎً ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺸﻮﯾﻢ ،
ﻭﺭ ﻧﻪ ﮐﻮ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻟﺐِ ﺳﺮﺧﺖ ﺗﺎ ﻣﻦ؟
ﻋﻄﺮِ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪﯼِ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦِ ﺗﻮ ﮐﺸﺖ ﻣﺮﺍ
ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺳﺮﺍﭘﺎﻡ ﻭ ﺷﺪﻡ ﺭﺳﻮﺍ ﻣﻦ
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺑﺸﺮﯼ ﺑﯿﺶﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺖ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺳﺖ ﺩﮔﺮ، ﺣﺎﻻ ﻣن
ﮐﻢ ﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺭﺍ، ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﻧﮑﻦ
ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﮔُﻠﻢ، ﺍﻣﺎ ﻣﻦ
ﺩﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﻡ ﺑﮑﺶ
ﺁﺩﻣﯽ ﺗﺸﻨﻪ ﯼِ ﻧﺎﺯ ﺍﺳﺖ، ﺑﺒﯿﻦ ﺣﺘﯽ ﻣﻦ
ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ؟
ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ..
ﺗﻦِ ﺗﻮ ﻋﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ، ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ
ﺣﺪِّ ﺷﺮﻋﯽ ﻧﺸﻮﺩ ﻣﺎﻧﻊِ ﻣﺎ، ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺵ
ﻣﺤﺮﻣﯿّﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺧﻄﺒﻪ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻟﺰﺍﻣﺎً
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺭﺍﻡ ﺷﺪﯼ، ﺍﺯ ﻧﻔﺴﺖ ﺳﯿﺮ ﺷﺪﻡ
ﻣﺮﺣﺒﺎ ﺑﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﯾﺎ ﻣﻦ؟!
#نفیسه_سادات_موسوی
اگه سعدی زنده بود بعد از دیدن این بیت قیصر امین پور میگفت مرحبا مرد، سربلندم کردی:
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم!
نشد یک لحظه از یادت جدا "دل"
زهی "دل"
آفرین "دل"
مرحبا "دل"
(لاهوتی)
کوچه پس کوچه این شهر نه که یار نداشت
داشـت اما دل من جـــرات اظهـار نداشت
شانه ام با سـر زلف تو نزد وعــده به هم
شب گیسوی تو بود و سحر انگار نداشت
این همه یوسف از این شهر به کنعان نرسید
مـگر این مصر پر از وسوسه بازار نداشت
مفتی شرع به میخانه قضاوت میکرد
حاکــم شهر ز دیدار گــدا عار نداشت
همه جا سایه لیلیست که افتاده به شهر
مرحبا بانی این شهر که دیوار نداشت
آخر این شهر به پایان خودش نزدیک است
غزل آخر من فرصت بسیار نداشت
به بعضیا باید گفت : آفرین بر تو ، مرحبا که این قدر صبوری
میتونی خودتو روزی ۲۴ ساعت تحمل کنی ولی ما چند دیقه بیشتر نمی تونیم !
نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل آفرین دل مرحبا دل
زدستش یک دم آسایش ندارم نمی دانم چه باید کرد با دل
هزاران بار منعش کردم از عشق مگر بر گشت از راه خطا دل
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد فلاکت دل مصیبت دل بلا دل
از این دل داد من بستان خدایا ز دستش تا به کی گویم خدادل
درون سینه آهی هم ندارم ستمکش دل پریشان دل گدادل
به تاری گردنش را بسته زلفت فقیر و عاجز و بی دست و پا دل
بشد خاک و ز کویت بر نخیزد زهی ثابت قدم دل با وفا دل
ز عقل و دل دگر از من مپرسید چو عشق آمد کجا عقل و کجا دل
تو لاهوتی ز دل نالی دل از تو حیا کن یا تو ساکت باش یا دل
لاهوتی
به بعضیا باید گفت : آفرین بر تو ، مرحبا که این قدر صبوری
میتونی خودتو روزی ۲۴ ساعت تحمل کنی ولی ما چند دیقه بیشتر نمی تونیم !
نشد یک لحظه از یادت جدا دل ! زهی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل!
زدستش یک دم آسایش ندارم ، نمی دانم چه باید کرد با دل ؟
هزاران بار منعش کردم از عشق ، مگر برگشت از راه خطا دل . . . !
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد ، فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل !
از این دل داد من بستان خدایا ، زدستش تا به کی گویم : خدا ، دل !
درون سینه آهی هم ندارد ، ستمکش دل ، پریشان دل ، گدا دل !
به تاری گردنش را بسته زلفت ، فقیر و عاجز و بی دست و پا دل !
بشد خاک و زکویت برنخیزد ، زهی ثابت قدم دل ، با وفا دل !
زعقل و دل دگر از من مپرسید ، چو عشق آمد ، کجا عقل و کجا دل !
تو لاهوتی ، زدل نالی ، دل از تو ، حیا کن ، یا تو ساکت باش یا دل !
اقبال لاهوتی اسلامبول 1918