از صدای پر مرغان سحر
لاله ازخواب گران،دیده گشود.
. ..
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مرغان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
به که پیغام دهم ؟
به شباهنگ ، که شب مانده به راه ؟
یا به انبوه کلاغان سیاه ؟
به که پیغام دهم ؟
به پرستو که سفر می کند از سردی فصل ؟
یا به مرغان نوک چیده ی مرداب گناه ؟
به که پیغام دهم ؟
دست من ، دست تو را میطلبد
چشم من ، رد تو را میجوید
لب من ، نام تو را میخواند
پای من ، راه تو را می پوید
به که پیغام دهم ؟
بی تو از خویش ، تنفر دارم
دل من باز ، تو را میخواهد
به که پیغام دهم ؟
به که پیغام دهم ؟
#شکیبایی_لنگرود
✨
تو باشی و من و گیلان و جنگل
سه تار و نغمه یِ مرغان و جنگل
دلم یک کلبه می خواهد کمی شعر
اجاق و کتری و باران و جنگل
و چه زیبا گفت سهراب عزیز...
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم ،
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا ،
به خدایی که خودم میدانم ،
نه خدایی که برایم از خشم ،
نه خدایی که برایم از قهر،
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند .
به خدایی که خودم میدانم ،
به خدایی که دلش پروانه است ،
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید،
و به باران گفته است باغها تشنه شدند ،
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست،
که مبادا که ترک بردارد ،
به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی
جانم....
" ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﺮﺑﯽ ﺭﻧﮓ،
……… ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻥ ﻗﻔﺲ ﺳﺮﺩ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ.
ﻣﯽ ﭘﺮﺩ ﻣﺮﻍ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺗﺎ ﺩﻭﺭ،
.……………… ﻭﺍﯼ، ﺑﺎﺭﺍﻥ
..………………………… ﺑﺎﺭﺍﻥ
……………………………… ﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ ".
چه هوایی
چه طلوعی
جانم
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند
به خدایی که خودم میدانم
به خدایی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید
و به باران گفته است باغها تشنه شدند
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد
به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی
جانم...
روزتان پراز عشق ❤❤❤❤❤❤❤
نگاهت که می کنم
چیزی مرا از " نداشـتـن " ها جدا می کند
با تـــو که می خـندم
قفل های این روزها باز می شوند
در تـــو كه می میرم
جاودانگی ، ترانه ی مرغان خوشخوان روزگارم می شود
چه خوش اتفاقی ست
بــا تـــو بــودن
عاشقانه که صدایم می کنی
نامم دل انگیــزترین آوای دنیــا را به خود می گیرد
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم؟
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
حضرت مولانا
نگفتمت
مرو آن جا که آشنات
منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی
که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک
که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و
تبش و
گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد
که خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی
دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی
دان که کدخدات منم ....
به مرگ
چاره نجستم که در جهان مانم
به عشق زنده شدم
تا که جاودان مانم
به مرگ زنده شدن هم
حکایتی است عجیب
اگر غلط نکنم خود به جاودان
مانم
در آشیانه طوبا نماندم از سرناز
نه خاکیم
که به زندان خاک دان مانم
ز جویبار محبت
چشیدم آب حیات
که چون همیشه بهار
ایمن از خزان مانم
چه سال ها که خزیدم به کنج تنهایی
که گنج باشم
و بی نام و بی نشان مانم
دریچه های شبستان
به مهر و مه بستم
بدان امید که از چشم بد نهان مانم
به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت
که از رفیق زیانکار در امان مانم
به شمع صبحدم شهریار و قرآنش
کزین ترانه به مرغان صبح خوان مانم ...
"مرحوم استاد شهریار"