بدترین کار این است وارد رابطه ای میشوی و به عمد کسی را وابسته خودت میکنی، برایش از آینده حرف میزنی و روزهای خوب و خوش را ترسیم میکنی زمان میگذرد خوشحالی، او خوشحالتر.
ولی یکهو که ماجرا گرم شد و آن طرف دوم ماجرا حسابی توی رابطه غرق شد، یادت می افتد بودن توی رابطه هزارو یک مسئولیت دارد، هزارو یک تعهد دارد، ترس می افتد توی جانت لابد که یکهو از یک جائی سرد میشوی و به آن نفر دوم که شبیه ماهی توی ماهیتابه دارد جلز و ولز میکند هم یک کلمه نمی گویی چه مرگت است، تماسها را درست جواب نمیدهی، پیامها را بی پاسخ میگذاری، فکر میکنی آن نفر دوم هم مثل خودت یکهو میفهمد تو چه آدم بزدل و ترسویی هستی و اصلا عین خیالش نیست و میرود سراغ نفر دیگر و آینده دیگری که برایش ترسیم شود..
ولی آن نفر دوم شده است گاه شب و روز خواب نداشته است که بفهمد تو چه مرگت است، بیمار شده است، افسرده شده است، پیغام پشت پیغام میرود و می آید ولی خب شما چپیده ای توی پیله ات و به گمانت داری کار درستی میکنی و زمان هم همه چیز را حل خواهد کرد!
نه عزیز من آن نفر دوم نه ربات است نه یک ماشین قابل برنامه ریزی مجدد، خنج میخورد روی احساسش و ممکن است جای آن خنج بماند تا ابد.
کاش آنقدر جربزه داشتیم عینهو آدم میگفتیم چه مرگمان است و از آن بهتر قبل از اینکه کسی را وابسته کنیم به این روزها هم فکر کنیم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مرگمان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
معلوم نیست چه مرگمان شده ...! که نه عین ادم عاشق میشویم...!
و نه عین ادم بیخیال...!
دلمان بعضی وقتها برای یک نفر یک ذره میشود...
ولی گاهی همان یک نفر را یک هفته نبینیم هم چیزی نمیشود...!
بعضی وقتها لبخند یک نفر یک دنبا انرژی بهمان میدهد ...
وگاهی از ته دل خندیدن های ان یک نفر حالمان را بهم میزند...!
انقدر ذره ذره عاشقی کرده ایم...!
و هر ادم جدیدی را به حریم خودمان راه دادیم...!
که بلد نیستیم عاشق ثابت باشیم...!
بلد نیستیم همیشه دلتنگ و نگران یک نفر باشیم...!
خودمان را تمام ایام سال..و تمام نقاط دنیا کنار همان یک نفر تصور کنیم...!
همیشه..همیشه..همیشه..حرفهای قشنگی برای زدن داشته باشیم...!
ما انقدر خرد عاشقی کرده ایم...!
و عشق های ریز ریز داشته ایم...که کلان عاشقی کردن را یادمان رفته...!
و حالاهر چقدر زور میزنیم نمیشود ... که بشود...!
نمیشود عشقمان همانی باشد که میخواهیم...!
نمیشود که این یکی را با دیگران مقایسه نکرد...!
الان میفهمم که این آزادی درد بدیست لعنتی....!!!!