شاعر میگه که :خوشبخت اگر خار بکارد از بخت خوشش لاله وریحان بدر آید ،بدبخت اگر مسجدی از آینه سازد یا سقف فرو ریزد یا قبله کج آید...
حکایت خیلیاست
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مسجدی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
مردی نزد حلاج آمد و پرسید:
رهایی چیست؟
او در مسجدی نشسته بود که دور تا دور آن ستونهای زیبایی بود، حلاج بیدرنگ به سمت یکی از ستونها دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد:
به من کمک کن، این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمیدهد.
مرد گفت:
تو دیوانه هستی،
این تویی که به ستون چسبیدهای...، ستون تو را نگرفته است.
منصور گفت:
"من پاسخت را دادم، حالا از اینجا برو،
هیچکس تو را مقید نکرده است.
قید و بند تو
کاذب است.
تو در بند خویشی ...
مردی نزد حلاج آمد و پرسید:
رهایی چیست؟
او در مسجدی نشسته بود که دور تا دور آن ستونهای زیبایی بود، حلاج بیدرنگ به سمت یکی از ستونها دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد:
به من کمک کن، این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمیدهد.
مرد گفت:
تو دیوانه هستی،
این تویی که به ستون چسبیدهای...، ستون تو را نگرفته است.
منصور گفت:
"من پاسخت را دادم، حالا از اینجا برو،
هیچکس تو را مقید نکرده است.
قید و بند تو
کاذب است.
تو در بند خویشی ...
✿ کپشن خاص ✿
- مردی از دیوانه ای پرسید
نامِ اعظمِ خدا را می دانی؟
دیوانه گفت:
نام اعظمِ خدا، نان است ولی این را جایی نمی توان گفت!
مرد گفت: نادان شرم کن ، چگونه نامِ اعظمِ خدا نان است؟!
دیوانه گفت:
در قحطیِ نیشابور چهل شبانه روز می گشتم،نه هیچ جا صدایِ اذان شنیدم
و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم،
از آنجا دانستم نام اعظمِ خدا و بنیاد دین ، مایه اتحاد مردم نان است ..!!!
.مصیبت نامه عطار
#عطار_نیشابوری
شیخ شِبلی عارف معروف، به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند.
در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود.
دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند.
یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری
در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك. پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت.
شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كسی از او پرسید:
ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده ای؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمع كاری به مردم چه رسانَد ...؟
اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نمی شد.
"کشکول
شیخ بهائی"
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند
کفشهایش را زیر سرش گذاشت و خوابید،
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند
یکی از اون دو نفر گفت طلاها رو بزاریم پشت جعبه مهرها!
اون یکی گفت نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره ،گفتند امتحانش کنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم
اگه بیدار باشه معلوم میشه ،
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود خودشو بخواب زد، اونها کفشهایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد
گفتند ؛پس خوابه طلاها رو بزاریم زیر جعبه مهرهای نماز
بعد از رفتن آن دو،
مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره
اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدن!!
یکی هست در محله ی ما
همه او را برای یک شب دوست دارند
حتی برایش آش نذری هم نمیبرند
او با کسی کاری ندارد
خودش را میفروشد
و نان شبش را میخرد
حاج آقا میگوید باید از محله برود
چون همه جوانان مسجدی را از راه به در کرده
ولی چرا مسجدی ها با یک فاحشه از راه به در شدند
ولی فاحشه با این همه مسجدی
به راه راست هدایت نشد ؟؟؟
شاید فاحشه به کارش ایمان دارد
و مسجدی ها نه!!!!
آقای قرائتی:
هر معتاد حداقل سالی یه نفر رو با خودش همراه می کنه،
معتاد می کنه!
شمای مسلمونه مسجدی
سالی چند نفر رو مسلمونه مسجدی میکنی؟!!!
هر که می آيد؛
دو رکعت شکست،
در من می گذارد!
شبيه مسجدی ميان راهی،
میزبان نمازهای شکسته ام . . .