اگه نتونی با مشتت دنیا رو
از دور خارج کنی
باید با همون مشت
اشکهات رو پاک کنی...
.࿐
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مشتت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
Hayat avucundaki su gibidir sen tutmaya çalıştıkça o akıp gider
زندگی، مثل آب میمونه که تو مشتته، تو تلاش میکنی که بگیریش ولی اون جاری میشه و میره
.࿐
به اندازه ی
تمام دنیا گوش می شوم
تا تو را بشنوم
به اندازه ی
تمام دنیا چشم
تا تو را ببینم.!!
تو اما
تنها به اندازه ی مشتت قلب باش..
#مرتضی_اسدی
چند وقت پیش یه شب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست
نوک دماغم !
یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام
گفت : علیک ..
گفتم : چیه؟
...
گفت: میخوام نیشت بزنم
گفتم : بیخیال ... این دفه رو کوتا بیا
گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .
گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .
گفت : خودتم میدونی که تا بیای بزنی جا خالی دادمو مشتت میخوره وسط دماغت !
....
به نظر حرفش منطقی میومد !
گفتم : خیلی پستی
..ی دفه آهی بلند از ته دلش کشید و ساکت شد ...
گفتم چی شد؟؟
گفت : حاضری ؟
گفتم: تا جوابمو ندی نمیذارم بزنی ...
وقتی اصرارمو دید . دستمو گرفت و گفت : دنبالم بیا
گفتم کجا؟؟؟
گفت: مگه نمیخای جواب سوالتو بدونی ؟پس هیچ نگوو و دنبالم بیا
...ازجام بلند شدم و باهمدیگه راه افتادیم و رفتیم رفتیم و بازهم رفتیم...
گفت: هنوزم اصرار داری بدونی یا همینجا کارو تموم کنم ؟؟
گفتم : اینهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگیرم ... بریم
یهو یه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: این پشتکارته که
منو کشته !
راستش از شما چه پنهون ،یه جورایی ازش خوشم اومده بود .
به این فکر میکردم که اونقدا هم بچه بدی نیس !
تو این فکرا بودم که یهو گفت : آهااای آق پسر .ریسیدیم !
گفتم : خب
گفت :خب که خب .
گفتم : زهر مااار ..پس جواب سوالم چی شد؟؟
یهو دیدم اشک تو چشماش حلقه زد و سرشو انداخت پایین !
گفتم :چیه ؟
گفت : این سوراخو که میبینی توش زنو بچم زندگی میکنه !
اونشبی که یه پیف پاف خالی کردی تو اتاقت یادت میاد ، لعنتی؟؟
گفتم : آرره .چطور ؟؟
گفت: زن من اونشب اومده بود تو اتاقت . ولی توئه نامرررد با اون زهرماری
که به خوردش دادی اونو افلیج کردی . الان من موندم و 70 ، 80 تا بچه قد و نیم قد و یه زن افلیج !!
اونم به این خاطرکه توئه لعنتی حاضر نبودی یه چیکه ازون خونتو به ما بدی !!
......................................
سکوت سنگینی بینمون برقرار شد !
بغضی تلخ داشت گلومو فشار میداد . راسشو بخاید دیگه طاقت نیووردمو زدم زیر گریه ........
....................
از فردای اونشب ما باهم شدیم عین دوتا دوست خوب .
هرشب میاد پیشمو تا دلش میخاد میذارم خون بخوره .
راستش خودش حد و حدودشو میدونه و هیچوقت سواستفاده نمیکنه !
حال زنشم خدارو شکر روز به روز داره بهتر و بهتر میشه !
تا اینکه دیشب دیدم دوتایی با زنش که یه عصا زیر بغلش داشت
اومدن پیشم ..
جای همگی خالی ..
دوتاییشون نشستن رو دماغم و گفتن : بزنیم ؟؟
منم خندیدمو گفتم :
هرچقد دلتون میخاید بزنید .خوش باشید ...
یعنی تا آخر نشستی خوندی ؟ :))
ای روانی :))
یک تلنگر کافی بود تا بشکنم
به هر حال ممنون از مشتت!
ﻣﯿﮕﻦ ♚ ﮔﺮﮒ ♚
?? ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺮﻩ ﺯﯾﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯿﺸﻪ ، ، ،
ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺟﺎﺩﻩ ??
✘ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﺴﯽ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻪ
✘ انتظار نداره کسی ﺯﺧﻤﺶ ﻫﺎﺷﻮ ﺑﺒﻨﺪﻩ
✘ اﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﺴﯽ حتی ﯾﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﺁﺏ جلوش ﺑﺬﺍﺭﻩ
ﻓﻘﻂ میخواد ﺑﺮﻩ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﺰ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺴﺎﺯﻩ
⬅ ﺑﺮﻩ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺶ ﺳﻨﮓ ﻧﺰﻧﻪ
➰ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ؟ ؟
✔⇚ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺩﻣﻮ میرسونم ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺟﺎﺩﻩ . . .
⛔ نمیخوام ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻨﯽ
⛔ ﺣﺎﻟﻤﻮ ﺑﭙﺮﺳﯽ
⛔ ﯾﺎ ﺯﺧﻤﺎﻣﻮ ﺑﺒﻨﺪﯼ
➿ ﻓﻘﻂ ...
ﻓﻘﻂ ﺍﻭﻥ ﺳﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺸﺘﺖ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﯼ ،،،
✔ ﯾﺎ ﺑﻨﺪﺍﺯش ﺯﻣﯿﻦ
ﯾﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺮﻭ ??
✘ خیلی ﺧﺴﺘﻢ
ﻭﻟﯽ . . .
♚ ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺎﺷﻢ ♚
برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم . بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو باعث میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند …
یک تلنگر هم کافی بود برای اینکه بشکنم ....
به هر حال
ممنون از مشتت ...
از یـﮧ جایـﮯ بـﮧ بَـعـנ . . .
مَـرض چِــڪـــ ڪـرבَטּ موبـایـلِتـــ בֿـوبــــ مـیـشـﮧ
حتـﮯ یـﮧ وَقـتـایـــ ـﮯ یاבِتـــ مـیـره گــوشــﮯ دارﮮ
دیـگـﮧ בِلـشـورهـ نَــנارﮮ ڪـﮧ گـوشـیـتـو جـا بـذارﮮ
از یـﮧ جایــﮯ بـﮧ بَـعـנ . . .
وَقــتـــﮯ ڪـسـﮯ بِهتــــ مـیـگـﮧ בوسِتـــ בارَґ
لَـبـבֿَـنـנ مـیـزَنــﮯ و ازَش فــاصِــلـﮧ مـیـگـیـرﮮ
از یـﮧ جایـﮯ بـﮧ بَـعـנ . . .
حَـرفــﮯ واسـﮧ گُــفـتَـטּ نَـנارﮮ
سـاڪِــتـــ بـوבَטּ رو بـﮧ בֿـیلـﮯ از حرفا تَــرجـیـح مـیـנﮮ
و مــیــرﮮ تو لاڪـــِ בֿـوבِتــــ
از یـﮧ جایـﮯ بـﮧ بَـعـנ . . .
فقط یـﮧ حس בارﮮ...حس بی تفاوتـﮯ
نـﮧ از دوست בاشتـטּ ها בֿـوشحال میشـﮯ
و نـﮧ از בوست نـנاشتـטּ ها ناراحت
از یـﮧ جایـﮯ بـﮧ بعـנ . . .
توﮮ هـیـجاטּ انــگیــز تریـטּ لحظـﮧ ها هـґ
فقط نگاه می ڪنـﮯ . . .
از يــــه جــــايي بــــه بعــــد ...
ديگــــــه نــــــه دســـــــت و پــــا مــــي زنــــي...
نـــــه بــــال بــــال ميــــزنــــي
نـــــه دل دل ميــــــکني ...
نـــــــه داد و بيــــداد ميــــــکني ...
نــــــه گــــريــــه ميـــــکني
نـــــه مشتتـــــو ميــــکوبي تــــو ديــــوار..
نـــــــه ســــرتــــو مــــيزني
بــــه ديــــوار
نــــــــــه..
از يــــــه جــــايــي بـــه بعـــد فقـــط سکـــوت ميکنـــــ
سکـــوت...
دستاشو مشت کـرده بود…
پرسـیدم توی مشتت چـیه؟!
گفت : خودتـ نگـاه کن
دستاشو گرفتم و آروم باز کردم…
توی دستاش چیزی نبود!!!
گفتم : چیزی نیست کـه…!
دستامــو که توی دستاش بود فشـــرد و گفت:
نبــود…ولی “حــالا هست”!
دستام گرم شد و اون لبخند زد