مدرسه که میرفتیم ،
هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم
معلممون میگفت:
"مواظب باش خودتو جا نذاری" !
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم نمیشه
خودمونو جا بذاریم!
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت
از خودمون رو جاگذاشتیم؛
تویِ یه کافه،
تویِ یه خیابون،
تویِ یه خاطره . .(:.️
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مشقم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلممون میگفت "مواظب باش خودتو جا نذاری"
اونموقه بود ک ما میخندیدیم و فکر میکردیم
نمیشه خودمونو جا بذاریم
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم،
توی یه کافه…
توی یه خیابون…
توی یه خاطره...
توی یه آغـوش :)
مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلممون میگفت "مواظب باش خودتو جا نذاری"
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم
نمیشه خودمونو جا بذاریم
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم،
توی یه کافه،
توی یه خیابون،
توی یه خاطره...
توی یه اغوش...
Sahwl
مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلممون میگفت "مواظب باش خودتو جا نذاری"
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم
نمیشه خودمونو جا بذاریم
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم،
توی یه کافه،
توی یه خیابون،
توی یه خاطره... ،
تلنگر ❤️
مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم
معلممون میگفت "مواظب باش خودتو جا نذاری"
و ما میخندیدیم و فکر میکردیم
نمیشه خودمونو جا بذاریم
بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم،
توی یه کافه،
توی یه خیابون،
توی یه خاطره
توی یه عکس ...
کلاس اول یزد بودم سال1340، وسطای سال اومدیم تهران
یه مدرسه اسمم را نوشتند
شهرستانی بودم، لهجه غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا
معظلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم
البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم
تو تهران شدم شاگرد تنبل کلاس
معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من
هر کس درس نمی خواند می گفت:می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم
با هزار زحمت رفتم کلاس دوم
آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان
همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم!!
دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان
لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند
من خودم از اول رفتم ته کلاس نشستم
میدانستم جام اونجاست
درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم
انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم
ولی می دانستم نتیجه تنبل کلاس چیست
فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشق ها
همگی شاخ در آورده بودیم آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره می کردن
وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم
دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد
زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت
خدایا برا من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت: عالی
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود
لبخندی زد و رد شد
سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم
به خودم گفتم هرگز نمی گذارم بفهمد من تنبل کلاسم
به خودم قول دادم بهترین باشم...
آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد
همیشه شاگرد اول بودم
وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم
یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم ..
"یك خاطره از استاد محمد شاه محمدی
استاد مدیریت و روانشناسی"
کوچک که بودم
کشتی هایم غرق می شد
سریع دفتر مشقم را میکند
دوباره یکی عین آن را می ساختم !!!
حالا ...
روزهاست که کشتی هایم غرق شده
تنها در حسرت آنم که چرا ...؟
دیگر دفتر مشقی ندارم ...
شیطونه میگه برم سر درس و مشقم دیگه نیام اینجاها....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اعوذبالله من الشیطان الرحیم
.
.
.
.
خب دیگه به خدا پناه بردم!پس بازم میام.خخخ
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند؟؟؟؟؟؟؟
می نویسم تا بگویم :
دلم برای کودکی ام تنگ شده
دورانی که همه دغدغه مان تا خوردن گوشه دفترمشقمان بود و
زدن گیره برای صاف کردنش ...
داشتن مُهرِ صد افرین معلممان که چه ذوقی داشتیم گل کشیدن
سمت چپ بالای هربرگ دفتر انشاء...
شمردن20های دفتر دیکته مان که هرروزچک میکردیم و تعدادآنرامی شمردیم
خط کشی کردن دفترهایی که بویی از فانتزی بودن، نبرده بودند.
کاش الان هم فکرهایمان به همان اندازه ســــاده بودند و
دلمان به شنیدن زنگ تفــــریح وصد افرین معلممان ، خوش بود
دلم برای از زیر قرآن رد کردن های اول مهر تنگ شده
دلم برای اون زمونی که میخوندیم:
« اکرم با پری دوست است» تنگ شده ،
آخه تو شرایط فعلی هر دخترخانومی با یه آقاپسری دوست میشه
و دیگه دوستی دو دختر از مد رفته
دلم برای اون زمونی که میخوندیم:
«پدر هرروز نماز میخواند»« پدر هرروز کتاب میخواند»
تنگ شده اخه تو شرایط فعلی پدر وقت ندارد نماز بخواند
پدر وقت ندارد کتاب بخواند نماز خواندن قدیمی شده است
دلم برای کوکب خانم تنگ شده است
اخه تو شرایط فعلی الان چند سالی است کوکب خانم مهمان ندارد
او خانه نیست که مهمان داشته باشد او حوصله مهمان ندارد
دلم برای « مادر اکرم کشک درست می کند » تنگ شده
اخه تو شرایط فعلی دیگر کسی آش نمیخورد دیگر کسی کشک درست
نمیکنددیگر کسی کشک نمی خرد .حتی دیگر کسی به سوپرمارکت نمیرود
دیروز که به سوپر مارکت سر کوچه مون سر زدم دیدم کرکره هاپایین است و
روی یک کاغذ کثیف با خطی کج و معوج نوشته اند از پذیرش
مشتری معذرویم لطفا به آدرس اینترنتی فروشگاه مراجعه فرمایید
دلم برای دهقان فداکارریز علی تنگ شده
اخه تو شرایط فعلی ریز علی ها حوصله درد سر ندارند
وقطارها هرروز به سنگها برخورد میکند ومنفجر می شودوکسی چیزی
نمی گوید همه سکوت کرده اند انگار همه خوابیده اند
دلم برای «امین با تخته ومیخ میز ساخت »تنگ شده
آخه چند سالی هست که امین با تخته میز نمی سازد.
امین خانه نشین شده است انگار گمشده دارد .
دیروز اشتراک اینترنت ای دی اس ال خانه شان تمام شد
زنش ، خدارا شکر کرد ولی امین از کیف زنش پول دزدید
وکارت اینترنت 10 ساعته خرید، آخر باید امین به قرار نیمه شبش برسد
دلم برای « آن مرد در باران امد » تنگ شده
آخه چند سالی هست باران نیامده است
دلم برای کودکی ام تنگ شده
دلم برای خودم تنگ شده