کمی با من مدارا کن کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم من گم را تو پيدا کن
تو را از شب جدا کردم تو را از قصه آوردم
نمی شد با تو بد باشم نمی شد از تو برگردم
نه از برگم نه از جنگل نه از باران نه از شبنم
نه آن تعميدی رودم نه آن مريم ترين مريم
منم همسقف ديروزی که عطر خانگی دارد
که دستان تو را بايد به شام سفره بسپارد
کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن
اگر سختم اگر دشوار اگر سيل مصيبت وار
اگر تلخم اگر بيمار منم از عشق تو بسيار
منم هم خون و هم گريه که بغضش را به دريا داد
که از اوج پريدن ها بر اين ويرانه ها افتاد
کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مصيبت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
امام صادق علیه السلام :
إنَّ الحُرَّ حُرٌّ على جميعِ أحْوالِهِ: إنْ نابَتْهُ نائبَةٌ صَبرَ لَها ، و إنْ تَداكَّتْ علَيهِ المَصائبُلَم تَكْسِرْهُ و إنْ اُسِرَ و قُهِرَ و اسْتُبْدِلَ باليُسرِ عُسرا، كماكانَ يُوسُفُ الصِّدِّيقُ الأمينُ صلواتُ اللّه ِ علَيهِ : لَم يَضْرُرْحُرِّيَّتَهُ أنِ اسْتُعِبدَ و قُهِرَ و اُسِرَ(كافي ، ج2، ص89 ،ح 6 )
آزاده در همه حال آزاده است . اگر بلا و سختىبه او رسد شكيبايى ورزد و اگر مصيبتها بر سرش فرو ريزند او را نشكنندهرچند به اسيرى افتد و مقهور شود و آسايش را از دست نهاده به سختى وتنگدستى افتد . چنان كه يوسف صديق امين، صلوات اللّه عليه ، به بندگىگرفته شد و مقهور و اسير گشت اما اين همه به آزادگى او آسيب نرساند
تا تو رفتی اين دل من بی تو تنها مانده است
آتشی زين کاروان رفته بر جا مانده است
روزها بگذشت و من در شوق ديدارم هنوز
منتظر چشمم به بازيهای فردا مانده است
طاقت بار فراقت بيش از اينم مشکل است
همتی کاين رهرو کوی وفا وا مانده است
روز و شبها با خيالت گفتگوها کرده ام
زنده مجنون با اميد عشق ليلا مانده است
شوق ديدار تو بر اين دل تسلی ميدهد
زين سبب در اين مصيبتها شکيبا مانده است
در ميان بحر غمها زورق قلبم شکست
قايق بشکسته سرگردان به دريا مانده است
سهم من از گردش دور زمان شادی نبود
بار سنگينی ز ناکامی و غمها مانده است
کاش بودی و ميديدی چه دردی ميکشم
ای طبيب من ؛ مريضت بی مداوا مانده است
تا تو رفتی اين دل من بی تو تنها مانده است
آتشی زين کاروان رفته بر جا مانده است
روزها بگذشت و من در شوق ديدارم هنوز
منتظر چشمم به بازيهای فردا مانده است
طاقت بار فراقت بيش از اينم مشکل است
همتی کاين رهرو کوی وفا وا مانده است
روز و شبها با خيالت گفتگوها کرده ام
زنده مجنون با اميد عشق ليلا مانده است
شوق ديدار تو بر اين دل تسلی ميدهد
زين سبب در اين مصيبتها شکيبا مانده است
در ميان بحر غمها زورق قلبم شکست
قايق بشکسته سرگردان به دريا مانده است
سهم من از گردش دور زمان شادی نبود
بار سنگينی ز ناکامی و غمها مانده است
کاش بودی و ميديدی چه دردی ميکشم
ای طبيب من ؛ مريضت بی مداوا مانده است