همه خوشدل آنکه مطرب بزند به تار چنگی
من از این خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مطرب
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
.
ای مطرب ساده ساز بنواز
کامشب شب بزم عاشقان است
شبتون زیبا.
#عطار
#صبح شد
باز هوای رُخ تو زد به سرم
ای هوایت
همه جا رایحه ی خورشیدم...
#مطرب
الگوی زندگی من در زمینه تحصیلی...
عبید زاکانیه، چقدر زیبا فرمودند:
.
.
.
.
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است...!!!
^_^
سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است.
استاد شهریار در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدايا خاطرات سرکش يک عمر شيدايي
گرفته در دماغي خسته چون خوابي پريشانم
خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
خدايا اين شب آويزان چه مي خواهند از جانم
پريشان يادگاريهاي بر بادند و مي پيچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
خزان هم با سرود برگ ريزان عالمي دارد
چه جاي من که از سردي و خاموشي ز مستانم
سه تار مطرب شوقم گسسته سيم جانسوزم
شبان وادي عشقم شکسته ناي نالانم
نه جامي کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودي کو برآيد از سر شوريده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وي
به اشک توبه خوش کردم که مي بارد به دامانم
گره شد در گلويم ناله جاي سيم هم خالي
که من واخواندن اين پنجه پيچيده نتوانم
کجا يار و دياري ماند از بي مهري ايام
که تا آهي برد سوز و گداز من به يارانم
سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب پائيز تبريز است در باغ گلستانم
گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازي
من از بازي اين چرخ فلک سر در گريبانم
به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بي حاصل
به چرخ افتاده و گوئي در آفاقست جولانم
چه دريايي چه طوفاني که من در پيچ و تاب آن
به زورقهاي صاحب کشته سرگشته مي مانم
ازين شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگين
چه مي گويم نمي فهمم چه مي خواهم نمي دانم
به اشک من گل و گلزار شعر فارسي خندان
من شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم
کجا تا گويدم برچين و تا کي گويدم برخيز
به خوان اشک چشم و خون دل عمريست مهمانم
فلک گو با من اين نامردي و نامردمي بس کن
که من سلطان عشق و شهريار شعر ايرانم
آنچه ویرانمان می كند، روزگار نیست،
حوصله كوچك و آرزوهای بزرگ است ...
به قول حافظ
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم ...
آه اگر خرقه صوفیبه گرو نستانند..
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
{حافظ}
راﻫﻨﻤﺎﯼ ﻣﺸﺎﻏﻞ ﺩﺭﺍﯾﺮﺍﻥ :
ﻗﺼﺎﺏ: ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﭼﺎﻗﻮﮐﺶ
ﮐﺎﺭﮔﺮ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺣﻤﺍﻝ
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺧﺪﻣﺎﺕ ﯾﺎ ﮐﺎﻻ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺩﻻﻝ
ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭ: ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺗﻨﻪ ﻟﺶ
ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻥ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺩﺯﺩ
ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻋﻤﻠﻪ
ﭘﺰﺷﮏ: ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻗﺎﺗﻞ
ﻃﻨﺰ ﭘﺮﺩﺍﺯ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺩﻟﻘﮏ
ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻣﻄﺮﺏ
ﺷﻌﺒﺪﻩ ﺑﺎﺯ : ﻣﺮﺩﻳﻜﻪ ﺣﻘﻪ ﺑﺎﺯ
ﺷﺎﻋﺮ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺑﯿﻌﺎﺭ
ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺑﯿﮑﺎﺭ
ﻓﯿﻠﺴﻮﻑ: ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﺧﻞ
ﺳﺨﻨﻮﺭ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻭﺭﺍﺝ
ﻣﻨﺘﻘﺪ : ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻋﻘﺪﻩ ﺍﻱ
گیسوانت را
بالش خوابهایم کن
و بگذار دستانم
مطرب خواب آلوده ی
کوچه های پیرهنت شوند.
چه باک از سرزنش آدمیان
که من
آخر هزار سال زهد و هزار سال گناه
به تو رسیده ام!