"You may not be responsible for getting knocked down, but you're certainly responsible for getting back up."

"شاید شما مسئول زمین خوردن کسی نباشید، اما مطمئناً مسئول بلند شدنش هستید."

Never force someone to make a space in their life for you, because if they know your worth, they will surely create one for you.

هرگز کسی رو مجبور نکن که تو زندگیش فضایی برات ایجاد کنه، چون اگر ارزش تو رو بدونه، مطمئناً برات فضایی ایجاد خواهد کرد.

Be careful who you trust. If someone will discuss others with you, they will certainly discuss you with others.

حواست باشه که به کی اعتماد میکنی.
اگه کسی با تو درباره دیگران حرف زد، مطمئناً در مورد تو هم با دیگران حرف خواهد زد.

Life doesn't have any hands, but it can sure give you a slap sometimes.

زندگی دست ندارد، اما مطمئناً گاهی اوقات می تواند به شما سیلی بزند.

‌‌‌‌‌‌.࿐

‏لطفاً انسان باشید و واسه کسی نقش یه آدم عاشق رو بازی نکنید!! شکستن قلب یه آدم خیلی دردناکه ، مطمئناً یه جا تاوانشو پس میدین.

loyal is attractive and you are not attractive for sure

وفادار جذاب است و تو مطمئناً جذاب نیستی

‌‌‌‌‌‌.࿐

‏هروقت اجازه بدی که ترس هات جای تو تصمیم بگیرن، مطمئناً بازنده تویی.

خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت‌کننده باشند اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند،
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه ی درخشانی که در نبودش ایجادشده برابری کند!
.

If you can’t see the change in your life, you are surely living in your comfort zone.
‎
اگه نمیتونی تغییرات در زندگیت ببینی، مطمئناً در محدوده امن خودت زندگی میکنی.

مردی در حال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.
خدا: «وقت رفتنه!»
مرد: «به این زودی؟ من نقشه‌های زیادی داشتم!»
خدا: «متأسفم، ولی وقت رفتنه.»
مرد: «در جعبه‌ات چی دارید؟
خدا: «متعلقات تو را.»
مرد: «متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و ...»
خدا: «آنها دیگر مال تو نیستند، آنها متعلق به زمین هستند.»
مرد: «خاطراتم چی؟»
خدا: «آنها متعلق به زمان هستند.»
مرد: «خانواده و دوستهایم؟»
خدا: «نه، آنها موقتی بودند.»
مرد: «پس وسایل داخل جعبه حتماً تن و بدنم هستند!»
خدا: «نه، آنها متعلق به گرد و غبار هستند.»
مرد: «پس مطمئناً روحم است!»
خدا: «اشتباه می‌کنی، روح تو متعلق به من است.»
مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است!
مرد دلشکسته گفت: «من هرگز چیزی نداشتم؟»
خدا : «درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!»
مرد: «پس من چی داشتم؟»
خدا: «لحظات زندگی مال تو بود. هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود.»