آدمایی که خوب میتونن حال بقیه رو خوب کنن رو معمولا کسی نمیتونه حالشونو خوب کنه ...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی معمول
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
انسانی که نمی داند
با این زندگی چه کار کند ،
معمولا به دنبال
زندگی پس از مرگ است ...!
"آناتول فرانس"
زندگی رو دریابید ...
امروز جهان تعطیل است
تو اما فکر میکنی
این یک جمعه ی معمولی است
و تمام مردم دنیا با تو هم عقیدهاند
حق با شماست
اتفاق مهمی نیفتاده است ..
من برای تو
دلتنگم
همین !
شادی در این جهان،
اگر به سراغ کسی آید،
معمولأ به تَبَعِ چیزهای دیگر، خود به خود و بی هیچ نقشه و تدبیر می آید.
اگر بخواهی شادی را شکار کنی،
همچون غاز می گریزد و تو را به دنبال خود می کشاند
و هیچ گاه بدان نمی رسی،
اما اگر به کار دیگری که وظیفۀ توست بپردازی
بسا که شادی خود به سوی تو شتابد
شادی ای که حتی در خواب هم نمی دیدی...
" ناتانیل هوثورن "
هر انسانی به ناگزیر در پوست خودش زندگی میکند و جهان خود را در سر خود حمل میکند.
از این رو سعادت حقیقی تنها باید در درون جسته شود و تنها در آنچه خودمان هستیم نهفته است.
به این ترتیب، سعادت شخص به استعداد شخصی او بستگی دارد.
نخست و پیش از هر چیز به تندرستی او، بعد به روحیات طبیعی، شخصیت، هوش و غیرهی او.
از این منظر، نخستین راه برای تعقیب سعادت این است که چیزهایی را که استعدادهای واقعی اش هستند پیدا کند،
در کمال صداقت با خودش آنها را به کمال گسترش دهد، بعد با استفاده ی کامل از آنها همه را زندگی کند،
گرچه همواره باید مراقب باشد که خودش را تندرست نگه دارد.
در مقابل،
انسان معمولی، در خصوص لذات زندگیاش، به چیزهایی اتکا میکند که بیرون از او هستند
و لذا به ثروت و طبقه و همسر و فرزند و دوستان و جامعه و غیره تکیه میکند؛
اینها پایههای سعادت زندگی او هستند، که بنابراین وقتی آنها را از دست میدهد یا از آنها سیر میشود سعادت از بین میرود»
"فلسفه شوپنهاور برایان مگی"
دنیای من و مگس
یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم.
شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها دور سرم میچرخید.
صبح ها اگر دیر از خواب بیدار می شدم، خبری از او هم نبود.
شاید او هم مانند من، سر بر کتابی گذاشته و خوابیده بود.
در گشت و گذار اینترنتی، متوجه شدم که عمر بسیاری از مگس های خانگی در دمای معمولی حدود ۷ تا ۲۱ روز است.
با خودم… شمردم. حدود ۷ روز بود که این مگس را میدیدم.
این مگس قسمت اصلی یا شاید تمام عمرش را در خانه ی من زندگی کرده بود. احساسم نسبت به او تغییر کرد.
به جسدش که بیجان روی میز افتاده بود، خیره شده بودم.
غصه خوردم. این مگس چه دنیای بزرگی را از دست داده است.
لابد فکر میکرده «دنیا» یک خانه ی ۵۰ متری است که روزها نور از «ماوراء» به درون آن می تابد و شبها، تاریکی تمام آن را فرا میگیرد.
شاید هم مرا بلایی آسمانی میدیده که به مکافات خطاهایش، بر او نازل گشته ام!
شاید نسبت آن مگس به خانه ی من، چندان با نسبت من به عالم، متفاوت نباشد.
من مگس های دیگر خانه ام را با این دقت نگاه نکرده ام.
شاید در میان آنها هم رقابت برای اینکه بر کدام طبقه کتابخانه بنشینند وجود داشته.
شاید در میان آنها هم مگس دانشمندی بوده است که به دیگران «تکامل» می آموخته
و میگفته که ما قبل از اینکه «بال» در بیاوریم، شبیه این انسانهای بدبخت بوده ایم.
شاید به تناسخ هم اعتقاد داشته باشند و فکر کنند در زندگی قبلی انسانهایی بوده اند که در اثر کار نیک، به مقام «مگسی» نائل آمده اند.
شاید برخی از آنها فیلسوف بوده باشند.
شاید در باره فلسفه ی زندگی مگسی، حرف ها گفته و شنیده باشند.
شاید برخی از آنها تمام عمر را با حسرت مهاجرت به خانه ی همسایه سر کرده باشند.
مگسی را یادم میآید که تمام یک هفته ی عمرش را پشت شیشه نشسته بود به امید اینکه روزی درها باز شود و به خانه ی همسایه مهاجرت کند.
مگس دیگری را یادم آمد که تمام هفت روز عمرش را بی حرکت بر سقف دستشویی نشسته بود.
تو گویی که فکر میکرد با برخواستن از سقف، سقوط خواهد کرد.
یا شاید از ترس اینکه بیرون این اتاق بسته ی محبوس، جهنمی برپاست…
بالای سر مگس مرده نشستم و با او حرف زدم:
کاش میدانستی که دنیا بسیار بزرگ تر از این خانه ی کوچک است.
کاش جرأت امتحان کردن دنیاهای جدید را داشتی.
کاش تمام عمر هفت روزه ی خود را بر نخستین دانه ی شیرینی که روی میز من دیدی، صرف نمیکردی.
کاش لحظه ای از بال زدن خسته نمیشدی، وقتی که قرار بود برای همیشه اینجا روی این میز، متوقف شوی.
آن مگس را روی میزم نگاه خواهم داشت تا با هر بار دیدنش به خاطر بیاورم که:
عمر من در مقایسه با عمر جهان از عمر این مگس نیز کوتاه تر است.
شاید در خاطرم بماند که دنیا، بزرگتر و پیچیده تر از چیزی است که می بینم و می فهمم.
شاید در خاطرم بماند که بر روی نخستین شیرینی زندگی، ماندگار نشوم.
نمیخواهم مگس گونه زندگی کنم. بر می خیزم. دنیا را میگردم و به خاطر خواهم سپرد که عمر کوتاه است و دنیا، بزرگ.
بزرگتر و متنوع تر از چیزی که چشمانم، به من نشان میدهد
ما معمولیا علاوه بر این که حق نداریم کسی رو ناراحت کنیم بلکه خیلی وقتا اجازه نداریم از کسیم ناراحت شیم چون به طرف برمیخوره
تجربه ثابت کرده...... :/
بابا لنگ دراز عزیزم بعضی آدم ها را نمیشود داشت فقط میشود یڪ جور خاصی دوستشان داشت بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند ڪـہ برای تو باشند یا تو برای آن ها... اصلا بـہ آخرش فڪر نمی ڪنی آنها برای اینند ڪـہ دوستشان بداری! آن هم نـہ دوست داشتن معمولی نـہ حتی عشق یڪ جور خاصی دوست داشتن ڪـہ اصلا هم ڪم نیست این آدم ها حتی وقتی ڪـہ دیگر نیستند هم در ڪنج دلت تا ابد یـہ جور خاص دوست داشتـہ خواهند شد... #جین_وبستر
کسی که همیشه همرنگ جماعت می شود
معمولا فراتر از آن ها پیش نمی رود
کسانی که تنها مسیری را طی می کنند
احتمالا به جاهایی می روند که
کسی قبلادر آنجا نبوده است
انیشتین
فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد.
آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد
نه نقاشی را میگذارد کنار،
نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند،
نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است،
نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد،
نه حق لبخند زدن به یک سری آدمها را،
نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط (سقوط) در لایه آدم های "معمولی".
و این هراس می تواند حتی لذت زندگی،
نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن،
خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی م را پرورش دهم.
نمی خواهم دیگر آدم ها مرا
فقط با "ترین"هایم به رسمیت بشناسند.
از حالا
به خود معمولی ا م عشق می ورزم
و به آدم ها هم اجازه دهم به منِ معمولی عشق بورزند
تهمینه میلانی