ﯾﮏ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﻭ ﮐﻮﺯﻩ ﯼ ﺁﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﺮ ﯾﮏ ﺗﯿﺮﮎ ﭼﻮﺑﯽ
ﺑﺮﺩﻭﺵ ﺧﻮﺩ ﺣﻤﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .
ﯾﮑﯽ ﺍﺯﮐﻮﺯﻩ ﻫﺎ ﺗﺮﻙ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺍﺯﺁﺏ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻰ ﺭﻳﺨﺖ ، ﺩﺭ
ﺻﻮﺭﺗﯿﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺏ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺑﻄﻮﺭﮐﺎﻣﻞ ﺑﻪ
ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ .
ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻫﺮﺭﻭﺯﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺯﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﮐﻮﺯﻩ
ﻭﻧﯿﻢ ، ﺁﺏ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ .
ﻭﻟﯽ ﮐﻮﺯﻩ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ .
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺎﻝ ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﻮﺯﻩ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﺘﻮﻩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ
ﭼﺸﻤﻪ ﺑﺎﭘﯿﺮﺯﻥ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ .
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ "" ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺍﯾﻦ
ﺟﺎﺩﻩ ﺩﺭﺳﻤﺖ ﺗﻮ ﺭﻭﯾﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﮐﻮﺯﻩ , ﺳﺎﻟﻢ؟ ""
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺒﺎﻳﯽ ﻫﺎ ﻃﺮﻭﺍﺕ ﺑﺨﺶ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ .
ﻃﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭼﯿﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍﺗﺰﯾﯿﻦ
ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ….
ﻫﺮﯾﮏ ﺍﺯﻣﺎ ﺷﮑﺴﺘﮕﯽ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺶ ﻭ ﺩﻟﭙﺬﯾﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
"" ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﯼ ""
" ﭘﺲ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺷﮑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻓﻘﻂ
ﻧﻮﻉ ﺁﻥ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺻﻼ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ..
ﺧﻠﻘﺖ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ".
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مقدارى
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بزرگى با شاگردش از باغى ميگذشت.چشمشان به يک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين...مقدارى پول درون ان قرار بده شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همين که پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را ديد با گريه ،فرياد زد خدايا شکرت خدايي که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و به در فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويي به نزد انها باز گردم و همين طور اشک ميريخت..استاد به شاگردش گفت هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستاني